در باب هنر عذرخواهی
اگر به جای او (و این جایش دیگر یک اگر ِ محال است)، این من بودم که شب قبلش عنان از کف داده و به مهمانم که بنا به ادعای گذشته صاحب فکر خوب و حس خوب و عامل یک رفاقت خوب است مستقیم و بی پرده توهین میکردم، اگر این من بودم که خشمگین و شرزه تاخته بودم و روح کل جمع را به گند کشیده بودم، اگر این من بودم که یک لحظه به دلیل آن همه خشم بی مورد و ناگهانی ام فکر نکرده بودم و با کلماتم روی صورت دوستم ناسزا پاشیده بودم که در دم از خشمم خلاص شوم، اگر من جای او بودم، به جای همه کارهایی که به قصد جبران کرد خیلی راست و رک میگفتم : ''سلام. صبح بخیر. دیشب من حرفهای ناشایست و خیلی بدی زدم و می دانم که تو را رنجاندم. الان دارم ناراحتی و دلشکستگی را در چشم و صورتت میبینم. توجیه ندارد. دلیل ندارد. من کنترل دهان و مغزم از دستم رفت. حالا سوالم این است که ممکن است من را ببخشی؟ ممکن است به من فرصت بدهی؟ به دوستیمان؟ من توی جمع به تو توهین کردم. من در همان جمع از تو عذر میخواهم'' . همین .
آنچه به جایش اما دیدم، مرد میانسالی بود که با آن همه ادعای پهن و طویل و درشت برای دمکراسی و آزادی ایران و برافراشتن پرچم صلح، علیرغم آن همه سفر و معاشرت با اسمهای دهان پرکن، با کلی تاریخچه و آلبوم مدارک گشتن دنیا و آدمها ... تلاش مذبوحانه ای برای جبران آن تندخوئی و بی ادبی شب قبل دارد بی آنکه بتواند به غرور صلبی که به وضوح می دیدم چه بر سرش آورده چیره شود. غمگین کننده است اگر تلاش و باور کسی را ببینی که دارد همه سعی اش را می کند تا روی ترک دیوار به جای ملاط، ماست بمالد به خیال اینکه راهش همین است. به نظرم غمگین کننده تر از مواجهه با دگماتیزم فکری و برنتابیدن عقیده مخالف که حتا اگر در آرامترین شکلی ابراز شود خشم کور بیافریند، غمگین کننده تر از دیدن اینکه قربانی نبود ِ آزادی در وطن، خودش یک دیکتاتور کوچک و یک فحاش بزرگ است، غمگین کننده تر از همه اینها، دیدن آدمی با موهای جوگندمی است که گذر سالهای عمرش هم نتوانسته به او بیاموزد راه دلجوئی از خطایی که مرتکب شده ای از سنگلاخ و بیراهه و آسمان و ریسمان نیست. مسیر عذرخواهی، ترمیم، دلجوئی یا هر چه اسمش را بگذاری ... از خود همان نقطه ای میگذرد که خطا رفته ای. از همانجا. همانجور رک و صریح و واضح که بد کرده و گفته ای، از همانجا باید بروی که نه حتا وقتت یا دوستت یا دوست داشتنت، اینها نه، که اصلا خودت تلف نشوی. آدم با تلاش بی مورد بیهوده، فقط تلف می کند. تلف می شود.