کامپیوتر آفیسمو دادم که ویندوز 7 دار شه. خوب طبیعتن بک آپ گرفتم. وقتی داشتم هارد درایومو تو لپ تاپم چک می کردم قسمت مهمی از دیتا هامو پیدا نکردم. انگار دوش آب جوش و بلافاصله آب یخ ریختند رو سرم. از اون موقع دست و پام خواب رفتند. هی فکر می کردم که خوب می شه ولی حالا جدی جدی نگرانم. فرض کن سکته مغزی کرده باشم. این پست جاودانه می شه. :))

[۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه]  



آخیش! آخر هفته تموم شد و از خونه زدم بیرون. باورم نمی شه که انقدر توی آفیسم احساس آرامش می کنم. شنبه که مهمون داشتم . فقط یکشنبه از صبح تا شب تنها خونه بودم. دیگه آخرای شب دیوونه شده بودم و نمی تونستم تحمل کنم. وقتی زیاد کار می کنم همش آرزو آخر هفته و استراحت را دارم ولی وقتی هم بی کار و تنها و بی برنامه می شم استرس و تپش قلب می گیرم. خلاصه خودمم نمی فهمم چی می خوام.

فعلا در حال نوش جان کردن افیون روزانه ام که همون قهوه انیشتین است به سر می برم و جواب ای میل مردم را می دم. من کلا استارباکس دوست ندارم. یه جورایی احساس می کنم نسبت به قهوه های دیگه معده ام را بیشتر اذیت می کند. نمی دونم بهتون پیشنهاد بدم که قهوه های Einstein Bros را امتحان کنید یا نه البته اگه اونجایی که هستید این برند قهوه هست. اولا خیلی خوش بو است ثانیا بسیار قوی و خوش طعم است. بعد از مصرف کاملا روشن می شوید. بدی که دارد اینه که بهش معتاد می شوید و بسیار استرس زاست. حالا خودتون می دونید.

امروز دلم روشن است. فکر می کنم هفته خوبی خواهم داشت. آدمیزاده دیگه، به امید زنده است. :)

[۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه]  


قبلا فیلم Paris, je t'aimeرا تو بلاک باستر دیده بودم. هم اسم فیلم بنظرم خیلی خز بود و هم اینکه جلدش یه جورایی بازاری و آمریکایی خر کن بود. هر دفعه از جلوش رد می شدم، حتی پشتشم نگاه نمی کردم. چند روز پیش یادم نمیاد دقیقا چه کسی بود که در مورد این فیلم تو گودر نوشته بود که بهش لینک بدم. جریان از این قرار بود که دوستش بهش گفته بود که این فیلمو ببین و اونم دیده بود و خوشش نیومده بود. خب حالا یه نفر خوشش اومده و یه نفر دیگه بدش اومده. احتمال پنجاه پنجاه. اصولا آدم نصفه پر لیوان بینی نیستم ولی ایندفعه اینجوری شدم و این فیلمو دیدم. خیلی خیلی خوشم اومد. در واقع فیلم Paris, je t'aimeمتشکل از 18 فیلم کوتاه از کارگردن های متفاوت با موضوع عشق در پاریس است. خیلی چسبید. البته فیلم سال 2006است و احتمالا شماها تا حالا دیدید و مثل من تاخیر فاز ندارید.
+
از صبح که از خواب پاشدم پای یکی از کانالای آب دوغ خیاری اینجا که یه برنامه به نام breakfast and bed دارد و سریال های قدیمی را نشون می ده ولو شدم و به یاد ایام نوجوانی و آغاز ظهور ماهواره سریال بورلی هیلز نگاه می کنم. کلا حسش نیست پا شم.

[۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه]  

همین جوری های شنبه

 


از خرید برگشتم. چهار بار سه طبقه رو بالا و پایین رفتم تا صندوق عقب ماشینم خالی شه. یخچال رو تمیز کردم و همه خریدامو جا دادم. بعد از اینکه دستامو شستم و یه دونه اسمیرنف آیس تگری برای خودم باز کردم تا جلوی تلویزیون ولو شم و فیلم ببینم تازه یادم افتاد که سیب زمینی ها نیستند و جاشون گذاشتم. از اونجایی که فردا مهمون دارم و می خوام سالاد الویه درست کنم، امشب اینهمه خرید رو یه جا کردم که فردا از خونه بیرون نرم. خلاصه دوباره رفتم و برگشتم و خیلی خسته ام. هر دفعه که تنهایی می رم خرید یاد مامانم می افتم که اون موقع ها به من و برادرم می گفت : " اینجا تو هتل دارید زندگی می کنید و خودتون خبر ندارید. نمی دونید کی می خره کی میاره کی می پزه کی می شوره کی می سابه." .
+
اسمیرنف لمونادی چونان اسیدی معده ام رو دارد سوراخ می کند. هردفعه میام طعم تازشو امتحان کنم سرم می خورد به سنگ.


[۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه]  

aaah nonnnnnn!

فیلم امشبمو دیدم. شام خوردم شکمم هم سیر است. حالا موقع وقت تلف کردن و کالم تی خوردن است تا خوابم بیاد.
نشستم دارم سری avez-vous déjà vu می بینم. خیلی خوبه. این قسمت un mec qui se plaint tout le temps که خوده خودمم! بعد وقتی فشار عصبی هم می زنه بالا می شم این یکی : un mec qui rit tout le temps
خیلی با مزه و سبک اند. توصیه می شود.

[۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه]  


استاد راهنمای جاکشم تو روز روشن ور داشته ایده و دیتا پست داک و دانشجوشو با یه گروه دیگه پابلیش کرده روشم یه لیوان آب خنک . یعنی واقعا باورم نمی شه. به قول دوستم ما آکادمیا رو انتخاب کردیم به امید اینکه توش کلاشی و دزدی و هزار جور کثافت کاری دیگه نباشه. اگه قرار بود همه اینارو تجربه کنیم می رفتیم یه شغل دیگه انتخاب می کردیم که اقلا آب و نونی توش باشد. واقعا به این نتیجه رسیدم که این کاری که ما می کنیم هیج فرقی با بیزینس ندارد. استاد راهنمام یه بیزینس من تمام عیار است. هدف هم وسیله رو توجیح می کند.تو این وادی هم همه چیز رو پول می چرخد. برای داشتن پول پابلیکیشن می خوای و قصه ادامه دارد.
خلاصه به یه جایی می رسی می بینی دیگه نه کیفیتی مونده تو کار، نه شور وعلاقه ای. تبدیل شده ای به یه برده که کارش تولید پیپر برای بیزینس استاد راهنماشه.

[۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه]  

:)
[takineh@universe ~]$ vi life
:%s/sadness/happiness/
:q

[۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه]  


یکی این آخرهفته منو به Karaoke دعوت کنه می خوام مست کنم این آهنگه رو بخونم. باشه؟

(mp3 => 1 or official video => 2) Green grass

 


من جزو اون دسته از آدماهستم که کار و شغلشون براشون خیلی مهمه. ارضای یه جور حس جاه طلبی که انگار فقط و فقط با موفقیت تو کارم حس می کنم. از هر جور احساس بدبختی ای می تونم به کارم پناه ببرم ولی وقتی از کارم ناراضی ام انگار هیچ چیزی نمی تونه حالم رو خوب کنه. حالا می تونید تصور کنید وقتی فهمیدم ماه سپتامبر پست داکم برای 6 ماه قراره بره آلمان و دوباره من سرگردون می شم چه حالی شدم.
+
یه جایی تو صکث اند د سیتی 2 شارلوت اعتراف کرد وقتی برای اولین بار به ذهنش خطور می کند که ممکنه شوهرش با پرستار بچه ها رابطه داشته باشه اولین چیزی که به ذهنش خطور می کند این بوده که : 'I can't lose the baby-sitter'!
چند وقت پیشا بهش می گم اگه تو یه رو عاشق ماریسول (پست داکم) بشی : I can not lose my post –doc!

[۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه]  



این آخر هفته جرات تنهایی سفر کردن رو نکردم. ترسیدم بدتر عوض اینکه دلم وا شه برم اونجا تنهایی غم باد بگیرم بنابراین به اولین پیشنهاد فان آخر هفته ای که کایاک سواری بود جواب مثبت دادم . کسی که برنامه ریزی کرده بود از اون آمریکایی های به قول خودشون healthy بود. کلا اینا حد وسط ندارند یا خیلی چاق اند و سالی یه بار هم یه تکونی به بدنشون نمی دن یا اینکه از اون ور بوم افتادند و هفت روز هفته مثل بولدوزر ورزش می کنند و در مورد غذا خوردنشون کلی ادا و اطوار دارند.
صبح ساعت 6 از اینجا راه افتادیم. خلاصه سرتون رو درد نیارم که این خانومم فکر کرده بود که ما هم مثل خودش روزی دو مایل می دویم و هرهفته میام کایاک سواری. یه دماری از روزگارمون در آورد که فکر کنم حالا حالاها یادمون نره. البته بگذریم که من خیلی کم پارو زدم و بیشتر راه پارتنرم جور منو کشید. دیگه وسطای راه از شدت بیچارگی و فشار پارو زدن دچار خنده هیستریک شده بودم. یکی از آقایونی که اومده بود، بلد بود ادای همه لهجه ها رو اعم از سیاهپوستی، هندی، چینی ،... در بیاره. آخرش بهش گفتم می تونی لهجه منم تقلید کنی.
بر گشت گفت: Yours is just laugher!
حالا زیاد بی انصافی نکنم، روز خوبی بود و خوش گذشت.

[۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه]  

همین جوری های شنبه



[۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه]  


این ترم باید آزمایشگاه تدریس کنم یعنی خیلی سربسته تو پاچه ام رفت. امسال گروهمون 7 تا دانشجوی ایرانی گرفت که بیشتر از نصفشون یا دودر کردن و جای دیگه رفتند یا اینکه ویزا نگرفتند. خلاصه حالا دپارتمان TA کم آورده. از اونجایی هم که رو پیشونی من به تمام زبان های زنده دنیایه چیزای بی تربیتی نوشته قرعه به نام منم افتاد .حالا سر پیری و نزدیک به نوشتن پروپوزال من باید با یه عده دانشجوی لوس و احمق سر و کله بزنم. وقتی ایران درس می دادم اولا قلق پدرسوخته بازی دانشجوها دستم بود و می تونستم مهارشون کنم. دوما به زبان فارسی بود و سوما دانشجوی مهندسی بودند. حالا از هر رشته ای هستند. هم اون بنده خدا مجبوره این درس را پاس کند با اینکه ازش متنفره و هم اینکه من توان اینو ندارم که مثلا بهش یاد بدم مدار ببندد.
+
بعد از دوندگی های امروز به صرف چایی و نامجو دارم یه کد کوچولو می نویسم تا دیتاهامو آنالیز کنم.
شاعر می فرماید : من از آن روز که در بند توام آزادم. من نمی دونم چرا خدا از این بندها تا حالا نصیب من نکرده.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه]  


نمی دونم دقیقا چه حسی است ؟ دلتنگی برای رهایی، برگشت به یک قصه ناتمام ، هیجان، انتخاب، خودخواهی ، فرار از شرایط کنونی، هوس ، وسوسه ، تسلیم، خیانت، امید به زندگی، شروع، شایدم پایان
و نمی دونم که چرا انقدر سخته تن دادن به همه این حس ها ؟چرا؟

تعهد ، اخلاق، صداقت، ترس، کارما، دلسوزی، خودخواهی، کنترل نفس، بی جربزگی، خریت ، شایدم خیلی ساده تر از همه این ها تنبلی.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه]  


بعضی وقتا شک می کنم که دارم کل کل می کنم یا flirt.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه]  


بالاخره بعد از دوسال تصمیم گرفتم از شر ویندوز ویستا لپ تاپم خلاص شم . یکی از دوستام داشت ویندوز 7 را برام نصب می کرد. منتظر بودم که کارش تموم شه. استرس داشتم بطوری که از صبح نتونستم هیچ کاری انجام بدم. یدونه قرص خوردم. برای کسی که حدود شش سال می شه که ندیدمش چند خط می نویسم و معذرت می خوام از اینکه دلشو شکوندم . سرم رو می گذارم رو میز و می خوابم. آروم و سبک .

[۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه]  



نوترینو جان، نگران نباش. دوچرخه که حله. منم برات ازین زینگولک های دوچرخه می خرم. :)

خودتم به فکر یه قفل پدر مادره حسابی باش که دوچرخه ات به سرنوشت دوچرخه نازنینم دچار نشه.

بنابراین شما "خودشو" بی خودی ناراحت نکن. همه چیز به همین راحتی حل می شه.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه]  


کار زیاد؛ کار کم، آب شنگولی، خرید کفش، خوردن (چلوکباب، چیز کیک لمون رسبری، بستنی)، معاشرت با دوستان، تمیز کردن و برق انداختن خونه، فیلم دیدن، تو کتاب فروشی چایی سبز خوردن و کتاب ورق زدن و نهایتا وبلاگ نوشتن هیچ کدومشون جواب نداد و حالم رو بهتر نکرد. آخرین حربه ای که به ذهنم می رسه اینه که یه بلایی سر موهام بیارم. مثلا زردشون کنم یا کچل. خلاصه اینجوریاس.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه]  


هر شب قبل از خواب اونقدر خسته ام که نمی تونم از رو کاناپه جلوی تلویزیون پاشم و آماده خواب شم. هرشب با خودم چونه می زنم که همین امشب رو بدون مسواک و فیس واش و کرم مالی صورت با همین لباسای تنم می خوابم. بعد که از جام پا می شم خود به خود تمام مراحل رو با موفقیت طی می کنم و لباس خواب نرمالو به تن می رم تو رختخواب و به خودم افتخار می کنم که تسلیم تنبلی ام نشده ام. الام از اون شبایی است که نمی تونم جم بخورم.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه]  


ژانر :
عاشق تو ام، دوست دارم اونو.

[۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه]  


در حال حاضر حال ندارم دلم براش تنگ شه و حالم از فکر کردن به آینده مبهم ام بهم می خورد. ترجیح می دم به سفری که می خوام این آخر هفته تنهایی برم فکر کنم. هنوز نمی دونم کجا می خوام برم. فقط می دونم می خوام برم. یه جایی همین نزدیکا. بین دو تا چهار سااعت رانندگی بسته به اینکه چقد بخوام دورتر برم. مثل فورت لودر دیل نزدیکای میامی. میامی الکی اسم در کرده اینجا بنظرم خیلی بهتره. حداقل به مذاق من سازگارتره. یه ور خیابون بیچ است و اون ورش کافه و رستوران. می تونی هر وقت دلت خواست سوئیچ کنی. صبح زود راه می افتم. صبحونه رو بین راه می خورم. بعد می رم تو بیچ ولو می شم. نون و کره در ابتدا جهت کوتینگ معده. بعدشم ناهار و آبجو. یه دوش حسابی تو هتل. بعد اون لباس سفیدمو می پوشم و می رم محله اروپاییشون. کلی آرت گالری و مغازه های کوچولو و مستقل دارد. شاید یه گردنبند برای خودم خریدم. تا شب همونجاها راه میرم. بعد هم شراب و شام. یه شب می مونم و بر می گردم. همین. حتی اگه وصف العیش هم باشد فکر کردن بهش حالمو خوب می کنه.
فکر کنم حالا می دونم کجا می خوام برم.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه]  


چند سال پیش آیدا بهم گفت دقیقا عین “before sunrise “ که منم احتمالا خیلی مدل ببعیا نفهمیدم چی می گه که برگشت بهم گفت : تو چطور این فیلمو ندیدی خره!
امشب پیتزا هات خود را سفارش داده و از بلاک باستر این فیلمو گرفتم و حالا که فیلم تموم شده می فهمم عجب خری بودم که این فیلمو ندیده بودم. بسیار زیبا ! یه جورایی لبختد رو لبامه هنوزم.

+

دیروز هم فیلم “revolutionary road” رو دیدم. وقتی فیلم را بر می داشتم اصلا به ذهنم خطور نمی کرد که انقدر ازش خوشم بیاد. فیلم عمیق تر از اون چیزی بود که انتظارش رو داشتم. تازه وسطای فیلم یادم افتاد که نزدیکای دو سال پیش از زنیت خواستم که فیلم خوب بهم معرفی کند. اونم این فیلمو پیشنهاد کرد و بعد گفت: این فیلمو برای تو که تو جیک جیک مستون رابطه ات هستی توصیه نمی کنم. خلاصه منظور زنیتم دیروز فهمیدم.

+

چند تا فیلم دیگه ام دیدم که چون منظوری در بر نداشتند اسمشونو نمی برم. ;)

+

یکی دیگه سفر کرده، من اینجا جت لگ شدم چون تا اون بره برسه مملکتش من خوابم نبرد! شب خروس خون می خوابم و صبح خروس خون هم با کابوس بیدار می شم. همین جور دز قهوه است که می ره بالا.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه]  


برای کسی که دیگر موطنی ندارد، نوشتن جایی می شود برای زیستن .

"آدورنو" (+)

[۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه]  

My refrigerator




تو رو خدا گیر ندین چرا موز رو تو یخچال نگه می دارم.

 


چند روزه یکی از بچه های آفیس یه چیزکیک آشغالی گنده آورده و گذاشته تو یخچال. هی دلم می خواد بخورم ولی جلوی خودمو می گیرم چون اعتقاد دارم اگه قراره کالری های مصرفی روزانه ام از حد نرمال بالا بزنه با چیزی باشه که خوشمزه است و دوستش دارم. بنابراین بعد از خرید ناهار جلوی Perkins استاپ کردم و یه اسلایس Caramel Crunch Apple Pie خریدم برای بعد از ظهر که دلم شیرینی می خواد . جاتون خالی که چند دقیقه پیش همراه با چایی با هر تکه اش یه دور تو بهشت زدم و برگشتم. حالا هم در حال ساینفلد گوش دادن میخوام بشینم بقیه محاسبات رو ران کنم به امید اینکه دیتا هارو تا دوشنبه ردیف کنم.
وقتی آدم آخر هفته ها تو آفیس تنهاست خیلی خوش می گذره. یه جوری انگار آرامش بیشتری هست. بعضی وقتا ترجیح می دم دو روز تو هفته نیام سر کار ولی به جاش دو روز آخر هفته بیام. حالا بگذریم از اینکه در عمل هم تو هفته میام و هم آخر هفته. پوووف... مثل اینکه استاد راهنمائه داره یکشنبه میاد.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه]  


در حال مبارزه با خودم هستم که پا نشم برم سیگار بگیرم. عجب گیری کردما. یعنی الان اگه پاشم برم سیگار بخرم دیگه باید رسما قبول کنم که سیگاری شدم.
+
هر روز یه ایمیلی از cheaptickets برام میاد که بلیط های ارزون اونروز رو برای شهرهای رندوم پیشنهاد می کند. هرروز با دقت ایمیل رو چک می کنم. می دونم بالاخره یکی از اینروزا در جا بلیط رو می خرم و یه ساعته خودمو به فرودگاه می رسونم. دلم خسته شده تو این شهر.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه]  


تا ساعت 4 بعد از ظهر باید یه پوستر از ریسرچم حاضر کنم که دیتا هاشو آخر این هفته بدست آوردم و دیشب هم از تو دیتاها با پست داک جونم سناریو درآوردیم.
الانم اونقدر پررو ام که دارم وبلاگ می نویسم.
نمی دونم از کی تا حالا انقدر دلم گنده شده.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه]  


دوستای نزدیک ام می دونند که من دوست دارم با خودنویس بنویسم و این خواست ام ریشه در دوران کودکی ام دارد. چون کلاس دوم دبستان رو جهشی خونده بودم وقتی کلاس سوم بودم دست خطم خوب نبود و معلمم اجازه نمی داد که با خودنویس بنویسم. تا نصفه های سال بر خلاف کل کلاس من همچنان با مداد می نوشتم. خلاصه خدا می دوند چقدر تمرین کردم تا روزی که بالاخره معلمم بهم اجازه داد که با خودنویس بنویسم. دقیقا عین فیلم ترمینال تام هنکس. من هر روز دست خطم رو به معلمم نشون می دادم مثل اون که هر روز پاسپورتش رو می برد برای مهر زدن. خلاصه خودنویس یه نوع نماد سخت کوشی و پشتکار است برای من.
خب حالا اینجا من خودنویس ندارم و هرچی تو لوازم التحریر های اینجا دنبالش گشتم پیدا نکردم. حتی مدتی طول کشید تا بفهمم اینا به خودنویس می گن : fountain pen حالا بگذریم از اینکه وقتی بهشون می گی fountain pen می خوام یه جوری به آدم نگاه می کنند که انگار ازشون تخم دایناسور خواستی. بالاخره هفته پیش تصمیم گرفتم که آن لاین یه خودنویس برای خودم بخرم. حالا خودنویسه اومده اندازه فلان سیاه پوستاست . خلاصه بگذریم حالا اگه بخوام پس بدم یه عالمه هم پول پست باید بدم. بخاطر همین این حقیقت رو که رفته تو پاچم قبول کرده و فعلا بی خیال شدم تا بگم مامانم برام یه خودنویس بفرسته.
+
حالا من گفتم easy on cheese نه انقدر دیگه کره خر! یا اونقدر پنیر رو بیگل آدم میگذارند که بالا میاری یا مثل الان که بیگل از گلوم پایین نمی ره. صبح اول صبحی آدمو بددهن می کنند.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه]  


هر كس‌ كه‌ از نظر عاطفي‌ نيروي‌ بيش‌تري‌ مي‌گذارد بيش‌تر درد مي‌كشد. طبيعي‌ است‌ كه‌ بيش‌تر هم‌ جيغ‌ بزند.

"عباس معروفی"

+

با منطق جمله کاری ندارم ولی این روزا خیلی به کارم میاد. خیلی فشار رومه. بریدم یه جورایی.

[۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]