از پوست نارنگی مدد
حدود ۴ سال پیش برای شرکت در کنسرت نامجو، از فلوریدا تا آتلانتا را رانندگی کردیم. ایندفعه خوش شانس بودیم که نامجو به شهرمون اومد. با اینکه فارسی بلد نیست، عاشق کارهای نامجو است و از من بیشتر برای رفتن به کنسرت ذوق و شوق داشت. آلبوم از پوست نارنگی مدد نامجو را به اندازه کارهای قبلی اش دوست نداشتم اما تو کنسرت وقتی خودش می خوند یه حال و هوای دیگه ای داشت. چند تا از کارهای قدیمی ترش را هم خواند. ترنج را هم گذاشت برای آخر. دفعه پیش نامجو خجالتی تر و کم حرف تر بود. اما ایندفعه بین اجرای قطعه ها بیشتر حرف می زد. سنس آو هیومرش هم مثل آهنگاش بی نظیر بود. هم خیلی خندیدم، هم لذت بردم. شب بسیار خوبی بود. دفعه بعد ببینم چند سال دیگه و کدوم شهر دنیا قراره ببینمش. 

[۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه]  

Toilet-paper-timelime-therapy

He walks to his refrigerator without acknowledging Christina who is sitting on the couch, scribbling her dashes on the toilet paper once again. Riggan takes out a plastic container of bologna and a jar of mustard. Ha sits in front of his dressing table, peels open the bologna and opens the jar of mustard. Slice by slice, he dips the bologna in the mustard and shoves it into his mouth. 

 -What are you doing? Some homework? 
 --I don't know... When I was in rehab, they made us do this, 
 -Really?

She unravels the toilet paper as she talks. 

 --Yeah, These dashes represent the six billion years the planet has existed. Each dash represents 1000 years. 

She unravels the roll and we see that there are thousands of black marks running along the toilet paper, almost the whole. She tears the last two panels and hands them to him. 

--And this is supposed to represent the entire time us humans have been here. One hundred and fifty thousand years. That's it. I guess they were trying to remind us that that's what all our egos and self-obsession are worth, A few sheets of toilet paper.


[۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه]  


شیر داغ را یواش یواش می نوشم و مراسم گلدن گلوب نگاه می کنم. اینایی که میان برنده های هر قسمت را معرفی می کنند، مجبورند که با مزه باشند؟ خیلی فیکه. همیشه این جور وقتا ذوق داشتم که فشن پلیس را ببینم اما از وقتی که جون ریورز مرد دیگه دل و دماغ این یکی رو هم ندارم.

+
را شروع کردم. باشد که تا آخرش را برم. 

[۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه]  

Birdman

اوایل آشنایی مون قرار گذاشتیم که دو تا از فیلم هایی را که دوست داریم و دیگری ندیده را با هم ببینیم. فیلم اول من Paris-Texas و فیلم دومم The return بود. فیلم های اول و دوم او به ترتیب In Bruges و Amores Perros بودند. این دو فیلم جزو محبوب ترین فیلم های من شدند. تا اون موقع فیلمی از Alejandro González Iñárritu ندیده بودم. بعد دونه دونه فیلم هاشو دیدم. آخرین فیلمی که ازش دیده ام Biutiful است که اثر فیلم تا مدت ها در من باقی موند. حالا سینما Birdman را آورده. تا حالا وقت نشده که برم. این هفته حتما می رم. خیلی هیجان زده ام. 

[۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه]  

در باب هنر عذرخواهی
اگر به جای او (و این جایش دیگر یک اگر ِ محال است)، این من بودم که شب قبلش عنان از کف داده و به مهمانم که بنا به ادعای گذشته صاحب فکر خوب و حس خوب و عامل یک رفاقت خوب است مستقیم و بی پرده توهین میکردم، اگر این من بودم که خشمگین و شرزه تاخته بودم و روح کل جمع را به گند کشیده بودم، اگر این من بودم که یک لحظه به دلیل آن همه خشم بی مورد و ناگهانی ام فکر نکرده بودم و با کلماتم روی صورت دوستم ناسزا پاشیده بودم که در دم از خشمم خلاص شوم، اگر من جای او بودم، به جای همه کارهایی که به قصد جبران کرد خیلی راست و رک میگفتم : ''سلام. صبح بخیر. دیشب من حرفهای ناشایست و خیلی بدی زدم و می دانم که تو را رنجاندم. الان دارم ناراحتی و دلشکستگی را در چشم و صورتت میبینم. توجیه ندارد. دلیل ندارد. من کنترل دهان و مغزم از دستم رفت. حالا سوالم این است که ممکن است من را ببخشی؟ ممکن است به من فرصت بدهی؟ به دوستیمان؟ من توی جمع به تو توهین کردم. من در همان جمع از تو عذر میخواهم'' . همین .

 آنچه به جایش اما دیدم، مرد میانسالی بود که با آن همه ادعای پهن و طویل و درشت برای دمکراسی و آزادی ایران و برافراشتن پرچم صلح، علیرغم آن همه سفر و معاشرت با اسمهای دهان پرکن، با کلی تاریخچه و آلبوم مدارک گشتن دنیا و آدمها ... تلاش مذبوحانه ای برای جبران آن تندخوئی و بی ادبی شب قبل دارد بی آنکه بتواند به غرور صلبی که به وضوح می دیدم چه بر سرش آورده چیره شود. غمگین کننده است اگر تلاش و باور کسی را ببینی که دارد همه سعی اش را می کند تا روی ترک دیوار به جای ملاط، ماست بمالد به خیال اینکه راهش همین است. به نظرم غمگین کننده تر از مواجهه با دگماتیزم فکری و برنتابیدن عقیده مخالف که حتا اگر در آرامترین شکلی ابراز شود خشم کور بیافریند، غمگین کننده تر از دیدن اینکه قربانی نبود ِ آزادی در وطن، خودش یک دیکتاتور کوچک و یک فحاش بزرگ است، غمگین کننده تر از همه اینها، دیدن آدمی با موهای جوگندمی است که گذر سالهای عمرش هم نتوانسته به او بیاموزد راه دلجوئی از خطایی که مرتکب شده ای از سنگلاخ و بیراهه و آسمان و ریسمان نیست. مسیر عذرخواهی، ترمیم، دلجوئی یا هر چه اسمش را بگذاری ... از خود همان نقطه ای میگذرد که خطا رفته ای. از همانجا. همانجور رک و صریح و واضح که بد کرده و گفته ای، از همانجا باید بروی که نه حتا وقتت یا دوستت یا دوست داشتنت، اینها نه، که اصلا خودت تلف نشوی. آدم با تلاش بی مورد بیهوده، فقط تلف می کند. تلف می شود.

متن کامل در November 25

 

سلام زندگی

بهترین وقت برای خرید زیورآلات درخت کریسمس، بعد اذ کریسمس است. ۶۰٪ تخفیف. وقتی یک مریضی جدی که یهویی روی سرت آوار شده را پشت سر می گذاری، قدرت برنامه ریزی برای آینده ات را از دست می دی. برای سال آینده ام از حالا خرید درخت کریسمس کردم. این برای من قدم بزرگی بود. یک قدم برای مبارزه با ترس. سلام زندگی. 

[۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه]  

دوم ژانویه به سال میلادی

از ۲۴ دسامبر تا ۵ ژانویه (کمی رسمی کمی غیر رسمی) تعطیلی بود. من چند روز اون وسطا سر کار اومدم. پرنده پر نمی زد. از بعد از شب ژانویه حموم نکرده بودم. تمام روز را تنبلی کرده و خوابیده بودم. موهام هنوز بوی بار می داد. روی دستم هم دوتا مهر مختلف مربوط به دوبار مختلف بود که کاملا پاک نشده بود. امروز حسش نبود که بیام ولی خودمو مجبور کردم. یه حموم حسابی و بزن بیرون. اینجا زمستان های طولانی ای دارد. تقریبا سه یا چهار بار دمای هوا بین منهای بیست و منهای سی و پنج درجه می رسد. این هفته اینجوری که بنظر می رسد یکی از اون دفعه هایی است که هوا خیلی سرد می شود. از وقتی اومدم سر کار بی حوصله ام و نمی تونم کار کنم. هیوفن هم آفیسی ام رفته دومینیک ریپابلیک. قبل از رفتن یه مایوی یدک گرفت که همیشه یه مایوی خشک داشته باشد. اگه بود یه قهوه با هم درست می کردیم. یه ددلاین کنفرانس برای اول فوریه دارم. رییس دیتا می خواد. شغلی را انتخاب کردم که هر پرژه یک چلنج تازه است. در گذار از دکترا به پست داکی باز تو فیلدم شیفت کردم. هر روز ام همراه است با یادگیری. هر روزم پر است از انتظار نوآوری و باروری. هنوز جا نیفتادم و فکر اینکه نتوانم انتظار ها را برآوره کنم مضطرب ام می کند(What if I can't). تو زندگی کاری ام همش از (comfort zone) زدم بیرون و ریسک کردم. همین باعث شده که در زندگی غیر کاری ام، زندگی روتین، آرام و بدون حاشیه را ترجیح بدم. توی کامفورت زن ام با خودم و عده انگشت شماری که بادقت از فیلترم گذشتند، خوشم. توان ذهنی و روحی (گاهی جسمی) برای پیچیدگی و هیاهو ندارم.
 با مداد روی کیبوردم حروف الفبا را نوشتم. امیدوارم امسال بیشتر بنویسم.


[۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]