از پوست نارنگی مدد
حدود ۴ سال پیش برای شرکت در کنسرت نامجو، از فلوریدا تا آتلانتا را رانندگی کردیم. ایندفعه خوش شانس بودیم که نامجو به شهرمون اومد. با اینکه فارسی بلد نیست، عاشق کارهای نامجو است و از من بیشتر برای رفتن به کنسرت ذوق و شوق داشت. آلبوم از پوست نارنگی مدد نامجو را به اندازه کارهای قبلی اش دوست نداشتم اما تو کنسرت وقتی خودش می خوند یه حال و هوای دیگه ای داشت. چند تا از کارهای قدیمی ترش را هم خواند. ترنج را هم گذاشت برای آخر. دفعه پیش نامجو خجالتی تر و کم حرف تر بود. اما ایندفعه بین اجرای قطعه ها بیشتر حرف می زد. سنس آو هیومرش هم مثل آهنگاش بی نظیر بود. هم خیلی خندیدم، هم لذت بردم. شب بسیار خوبی بود. دفعه بعد ببینم چند سال دیگه و کدوم شهر دنیا قراره ببینمش.
Toilet-paper-timelime-therapy
He walks to his refrigerator without acknowledging Christina who is sitting on the couch, scribbling her dashes on the toilet paper once again. Riggan takes out a plastic container of bologna and a jar of mustard. Ha sits in front of his dressing table, peels open the bologna and opens the jar of mustard. Slice by slice, he dips the bologna in the mustard and shoves it into his mouth.
-What are you doing? Some homework?
--I don't know... When I was in rehab, they made us do this,
-Really?
She unravels the toilet paper as she talks.
--Yeah, These dashes represent the six billion years the planet has existed. Each dash represents 1000 years.
She unravels the roll and we see that there are thousands of black marks running along the toilet paper, almost the whole. She tears the last two panels and hands them to him.
--And this is supposed to represent the entire time us humans have been here. One hundred and fifty thousand years. That's it. I guess they were trying to remind us that that's what all our egos and self-obsession are worth, A few sheets of toilet paper.
شیر داغ را یواش یواش می نوشم و مراسم گلدن گلوب نگاه می کنم. اینایی که میان برنده های هر قسمت را معرفی می کنند، مجبورند که با مزه باشند؟ خیلی فیکه. همیشه این جور وقتا ذوق داشتم که فشن پلیس را ببینم اما از وقتی که جون ریورز مرد دیگه دل و دماغ این یکی رو هم ندارم.
+
را شروع کردم. باشد که تا آخرش را برم.
در باب هنر عذرخواهی
اگر به جای او (و این جایش دیگر یک اگر ِ محال است)، این من بودم که شب قبلش عنان از کف داده و به مهمانم که بنا به ادعای گذشته صاحب فکر خوب و حس خوب و عامل یک رفاقت خوب است مستقیم و بی پرده توهین میکردم، اگر این من بودم که خشمگین و شرزه تاخته بودم و روح کل جمع را به گند کشیده بودم، اگر این من بودم که یک لحظه به دلیل آن همه خشم بی مورد و ناگهانی ام فکر نکرده بودم و با کلماتم روی صورت دوستم ناسزا پاشیده بودم که در دم از خشمم خلاص شوم، اگر من جای او بودم، به جای همه کارهایی که به قصد جبران کرد خیلی راست و رک میگفتم : ''سلام. صبح بخیر. دیشب من حرفهای ناشایست و خیلی بدی زدم و می دانم که تو را رنجاندم. الان دارم ناراحتی و دلشکستگی را در چشم و صورتت میبینم. توجیه ندارد. دلیل ندارد. من کنترل دهان و مغزم از دستم رفت. حالا سوالم این است که ممکن است من را ببخشی؟ ممکن است به من فرصت بدهی؟ به دوستیمان؟ من توی جمع به تو توهین کردم. من در همان جمع از تو عذر میخواهم'' . همین .
آنچه به جایش اما دیدم، مرد میانسالی بود که با آن همه ادعای پهن و طویل و درشت برای دمکراسی و آزادی ایران و برافراشتن پرچم صلح، علیرغم آن همه سفر و معاشرت با اسمهای دهان پرکن، با کلی تاریخچه و آلبوم مدارک گشتن دنیا و آدمها ... تلاش مذبوحانه ای برای جبران آن تندخوئی و بی ادبی شب قبل دارد بی آنکه بتواند به غرور صلبی که به وضوح می دیدم چه بر سرش آورده چیره شود. غمگین کننده است اگر تلاش و باور کسی را ببینی که دارد همه سعی اش را می کند تا روی ترک دیوار به جای ملاط، ماست بمالد به خیال اینکه راهش همین است. به نظرم غمگین کننده تر از مواجهه با دگماتیزم فکری و برنتابیدن عقیده مخالف که حتا اگر در آرامترین شکلی ابراز شود خشم کور بیافریند، غمگین کننده تر از دیدن اینکه قربانی نبود ِ آزادی در وطن، خودش یک دیکتاتور کوچک و یک فحاش بزرگ است، غمگین کننده تر از همه اینها، دیدن آدمی با موهای جوگندمی است که گذر سالهای عمرش هم نتوانسته به او بیاموزد راه دلجوئی از خطایی که مرتکب شده ای از سنگلاخ و بیراهه و آسمان و ریسمان نیست. مسیر عذرخواهی، ترمیم، دلجوئی یا هر چه اسمش را بگذاری ... از خود همان نقطه ای میگذرد که خطا رفته ای. از همانجا. همانجور رک و صریح و واضح که بد کرده و گفته ای، از همانجا باید بروی که نه حتا وقتت یا دوستت یا دوست داشتنت، اینها نه، که اصلا خودت تلف نشوی. آدم با تلاش بی مورد بیهوده، فقط تلف می کند. تلف می شود.
سلام زندگی
بهترین وقت برای خرید زیورآلات درخت کریسمس، بعد اذ کریسمس است. ۶۰٪ تخفیف. وقتی یک مریضی جدی که یهویی روی سرت آوار شده را پشت سر می گذاری، قدرت برنامه ریزی برای آینده ات را از دست می دی. برای سال آینده ام از حالا خرید درخت کریسمس کردم. این برای من قدم بزرگی بود. یک قدم برای مبارزه با ترس. سلام زندگی.