یکی از زجرآورترین کارهای زندگی رفتن به دکتر زنان، پوشیدن اون لباس کاغذی مسخره تو یه اتاق سرد و بازکردن لنگ پا و چک آپ سالانه است. حالا تو چک آپ امسال آزمایش اچ آی وی هم اضافه شده. خیلی خوشم میاد؟! نمی دونم من یه مرض روانی چیزی دارم یا همه همین جوری می شن. حالا هزاری ام بهم بگن تو که پارتنر عوض نکردی و به خاطر همین خیلی ریسک مثبت بودنت پایین است ولی من بازم می ترسم. همش هی اون خانوم ویتنامی یه که مانیکور و پدیکور می کند میاد جلوی چشمم. اصلا هزار و یه راه دیگه هست. شانس نداریم که.
+
یکی دیگه از زجرآورترین کارهای زندگی بلاتکلیفی است. مثلا داریم سوم جولای اسباب کشی می کنیم و می ریم خونه جدیدمون. امروز کار انتقال برق رو هم انجام دادم. ولی باز ته دلم می گه اگه جواب اون دانشگاهه مثبت باشه و بخواد بره اونجا چه خاکی به سرم کنم. تمام برنامه هام می ریزه بهم. اصلا نمی خوام بهش فکر کنم. دلم می خواد با فراغت خاطر بشینم به دکوراسیون خونه جدیدم فکر کنم. روز اسباب کشی مون بازی آلمان و آرژانتین است. حالا من با چه رویی به ملت بگم بیاین کمکم کنین. احتمالا باید صبر کنیم تا عصر که همه فوتبال ها تموم شن.
+
یکی دیگه (last but not the least) از زجرآورترین کارها کارکردن روی paper ای است که مولف دیگه اش در روسیه تشریف دارد و زبون آدمیزاد نمی فهمد. هی من می گم این کاری که ما داریم می کنیم مشکل دارد. اونم عین خیالش نیست و میگه ما اولین کسی هستیم که داریم اینکارو می کنیم. باید تو بهترین جورنال چاپش کنیم. حالا همچین گند این کار در بیاد. چون خودم به نتایج بدست اومده ایمان ندارم یه جورایی هم نمی تونم سر و تهش رو هم بیارم و دستم به کار نمی ره.
+
یکی از مطلوب ترین کارهای دنیا اینه که کرکره پنجره آفیست رو بزنی کنار. یه خرده به گل های دم پنجره آب بدی. قهوه ات رو مزه مزه کنی و وبلاگ بنویسی. اون وسطا هم مطالبی رو که الیزه شر کرده ورق بزنی :)
دقت مردین وقتایی که استاد راهنمام نیست وبلاگ نویسی منم شکوفا می شه؟

[۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه]  


بی حوصله ام. هنوز معلوم نیست که می ره یا نه. آخر هفته های اخیر با این پیش فرض که قرار نیست بره آپارتمان دیدیم. دلمون می خواست آفتابگیر باشه، بالکن داشته باشه و رو به lake باشه. حالا یه جایی رو پیدا کردیم. استرس اینکه جوابشون مثبت باشه و قرار بشه بره نمی گذاره از ته دل خوشحال باشم.
+
هفته پیش دکتره بهم خبر داده که دارد میاد اینجا. فرض کن! دیوونه به هیچکی نگفته که برای ویزا اقدام کرده.تازه می خواسته بیاد بشینه آفیسم و وقتی من اومدم سورپرایزم کنه. حالا خدا رحم کرد یکی منصرفش کرده! خوشحالم حسابی :)
+
استاد راهنمای عزیز + پست داک عزیز برای یه ماه اینجا نیستند. یوووهووووو

[۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه]  

The Secret in Their Eyes - El secreto de sus ojos
فیلم خوبی بود. پیشنهاد بدی برای دیدن نیست.

[۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]