یکی از nose pad های عینکم افتاده بود. اینجا کار تعمیرات و خدمات یهویی به طور مسخره ای گرون است. مثلا ممکنه از قیمت خود عینک گرون تر شه. بالاخره رفتم عینک فروشی و اول پرسیدم که چقدر هزینه اش می شه. گفت 8 دلار. خوشحال شدم و عینکمو دادم بهش. ناخن های دختره شبیه چنگال ابوطالب بود. وقتی بچه بودم به ناخن های بلند و غیر مرتب می گفتم چنگال ابوطالب. دقیقا نمی دونم از کجام در آورده بودم. حتما یه خفنی و چندش آوری خاصی داشته برام . خلاصه 30 دقیقه طول کشید تا عینکمو درست کند. هی پیچ از دستش می افتاد و هر دفعه کلی طول می کشید تا پیچ را از روی میز بردارد. دوست داشتم یه ناخن گیر وردارم بیفتم به جون ناخن هاش. ای کاش من manager اش بودم. ناخن بلند ممنوع!
این جمع را دوست دارم چون سنشون بالاتر ار 60 سال است. منو یاد مامان و بابام و جمع دوستاشون می اندازند. اینجا خیلی کمبود معاشرت با آدم هایی که میانگین سنی شون بالاست را دارم. هر وقت می رسم برام شراب سفیدی که قبلا تو یخچال گذاشته باز می کند و هر دفعه می گه می دونم اینو دوست داری برای تو باز کردم. منم روم نمی شه که بگم دلم آبجو می خواد. اسم یکیشون ریچارد است که بهش دیک می گن. کلا هر موقع دیک صداش می کنند من یه جوری می شم. حتما فرقی بین تلفظ این دیک و اون یکی دیک وجود دارد ولی من که متوجه نمی شم. بحث انتخابات داغ است. همشون تو کمپین اوباما فعال اند. یکیشون به رامنی می گه "دیک هد" . از اونطرف به ریچارد می گه: "دیک، دو یو وانت وان مور بییر؟" باربارا 12 سال از شوهرش بزرگ تره. موهای کوتاه و سفیدی دارد. نقاش است. شکم شوهرش گنده است. قدشم بلند است. اون ور دارد فوتبال آمریکایی نگاه می کند. هر از گاهی هم میاد پنیر و زیتون بر می دارد. جفت عجیب و غریبی اند. یه بار خونشون که مهمون بودم دیدم تو بالکن علف می کشند. فوتبال بین استنفورد و یو اس سی است. دیک دکتراشو استنفورد گرفته. خیلی خوشحال است.
به مدل استرس است که منباء و منشاء اش معلومه. قدمش بر روی دو تخم چشم ام. یه مدل استرس هم اینه که الان دارم و نمی دونم از کدوم گوری اومده و ناخن می کشه به تخته سیاه دلم. حوصله هم ندارم بشینم خودمو تحلیل کنم ببینم از کجا اومده.
برو دیگه. خر!
اینجا کسی به جز کامیونیتی ایرانی هایی که فقط توی خودشون معاشرت می کنند، کسی زیاد خونه اش مهمون دعوت نمی کند. یعنی اگه می خوایم یه برنامه ای بگذاریم می ریم بیرون. تنها وقتی که من کسی را دعوت می کنم پوکر نایت مون است. وقتی که نوبت منه. اونم کاری ندارد. کل پراسس حاضر شدن نیم ساعت هم از وقت من را نمی گیرد. از قبل آبجوها را می گذارم یخچال. اسنک ها را حاضر می کنم. چند جور پنیر و باگت فرانسوی می گیرم و می گذارم روی کاتینگ برد چوبی که هرکی خودش کات کند و بردارد. یه سبد هم انگور قرمز می گذارم کنارش. احتیاجی نیست شراب بگیرم چون هرکی با خودش یه بطری میارد. بعد از چند ساعت که سرمون گرمه پیتزا هات یا چاینیز فود سفارش می دم و والسلام.
امروز مهمون داشتم. اما از نوع مهمون درست و حسابی. مادر یکی از دوستام از ایران اومده. آدمای خیلی خوبی هستند و هردوشون را خیلی دوست دارم. چند بار منو خونشون دعوت کردند یه عالمه غذای ایرانی از نوع ته چین و فسنجون و قرمه سبزی به خوردم دادند. امروزمی خواستم سنگ تموم بگذارم و چند جور غذا درست کنم. قرار بود که ساعت 4 بیان. سرتون را درد نیارم که تا لنگه ظهر از تختم بیرون نیامدم و نشستم سریال دیدم. تا امروز همه نوع کاری را برای دقیقه آخر نگه داشته اما این یه رقمش را دیگه نه. پدرم در اومد تا خونه را تمیز کردم و غذاها را درست کردم. قلبم تو دهنم بود که اگه اینا بیان و من هنوز حموم نکرده باشم چی می شه؟ به هر حال به خیر گذشت.
لحظه ای که لاندری ها تا شده و بوی تمیزی پیچیده تو اتاق خواب...
همین جوری های شنبه
الا فهمیدین چرا وبلاگ نمی نویسم. خب معلومه دیگه، برای اینکه همه روزام عین همدیگه اند. طول هفته، آخر هفته ولانگ ویکند برام فرقی نمی کند.صبح دوش می گیرم، میام سر کار قهوه درست می کنم و کار می کنم و کار می کنم و ... نه که ناراضی باشم. اتفاقا خیلی هم راضی ام. زندگی روتینی دارم که باهاش حال می کنم. کاری دارم که روز به روز بهش وابسته تر می شم. امروز شنبه است. من و جونیور اومدیم آفیس. اسمشو من گذاشتم جونیور چون تازه به گروه ریسرچمون پیوسته. بلد نیست با لینوکس کار کند. وقتی بهش کمک می کنم و کامند بهش یاد می دم به چشم یه قهرمان بهم نگاه می کنه. خیلی سخت گوش است. منو خیلی یاد اوایل کارم و خنگ بازی هام می اندازه. یه چیزی را که نمی فهمد نمی خواد بروز بده. انگار یه جورایی ایمبرسد می شه. ولی خب من می فهمم که نمی فهمه. یعنی خیلی بعیده که بفهمه. طبیعیه. ریسرچ باید جا بیفته و اونم زمان می خواد. الانم دارد ورقه های لبی را که درس می ده، صحیح می کند. کلا تیک ایت ایزی جونیور جان. حالا حالا ها کار داری. البته اینم بدون که خیلی خیلی زود می گذرد.
+
تازگی ها یه دونه frother برای دانشگاه گرفتم. ویژ و وِیژ شیر داغم را کف کفی می کند و قهوه ام می شه عینهو کافی میستوی استارباکس. :)