10
*

[۱۳۸۶ شهریور ۹, جمعه]  


پروردگارا... یه کم دیگه شانس به من عطا کن. فقط یه مرحله مونده!

 

ALICANTE

Une orange sur la table
Ta robe sur le tapis
Et toi dans mon lit
Doux présent du présent
Fraîcheur de la nuit
Chaleur de ma vie
“Jacques Prévert”


پرتقالی روی میز
جامه ات روی زمین
و تو در بستر من
لطف شیرین زمان
خنکای نیمه شب
گرمی هستی من.

[۱۳۸۶ شهریور ۸, پنجشنبه]  

تست تمرکز
از اونجایی که می دونم سر همتون درد می کنه برای بازی های اعتیاد آور بخاطر همین این تست تمرکز رو بهتون پیشنهاد می کنم. جون میده برای وقت تلف کردن و میخ شدن جلوی مونیتور!

حالا که سر صحبت باز شده می خواستم بگم مدتیه دلم لک زده برای بازی هواپیمای آتاری همونی که هی بنزین می زدیم و ویراژ می دادیم. کسی خبر داره که آیا هنوز می شه اون بازی رو گیر آورد؟

[۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه]  


نه خوشم میاد آرزو رو از اینور می کنم و از اونور با detail بر آورده می شه. اونوقت می افتم به پی پی خوردن که این چه آرزویی بود من کردم!
آره بابا منم مثل خیلی ها در حد تئوری فقط بلدم شعار بدم. پای عمل که می رسه همشون دود می شن و می رن هوا. در نهایت اون چیزی که می مونه همون رسوبات ذهنی همیشگی است.

[۱۳۸۶ شهریور ۵, دوشنبه]  

how do you feel?
دوست داری پیش از آنکه بروی، چیزی بگویی؟
شاید بخواهی دقیقا احساست را بیان کنی.
پیش از سلام گفتن، خداحافظی می کنیم
من حتی ازت خوشم هم نمیاد
نباید اهمیت بدهم.
همین شش ساعت پیش، آشنا شدیم
صدای موسیقی خیلی بلند بود
امروز از بسترت آمدم، و یک سال لعنتی را از دست دادم
و دوست دارم بدانم احساست چیست؟
احساست چیست؟


یک کلمه هم گفته نشد
بی حرکت، بی ترس، دراز کشیدند
گهگاه به من می خندیدی، اما چه نیازی بود؟
سرما را خیلی زود حس کردم، در باد نود و پنج
دوستانم در آفتاب دراز کشیده ند، کاش آنجا بودم
فردا شهر دیگری را می آورد، دختر دیگری مثل تو را
آیا پیش از رفتن وقت داری به مرد دیگری خوشامد بگویی؟
فقط بگو بدانم، احساست چیست؟
احساست چیست؟


بدرود به تو
والنگوهای کودکی ام هم.
برای یک روز، به اندازه کافی کشیده ام.

Summer 68
Album:Atom Heart Mother-1971
PINK FLOYD

 

Which one?

خوابم نمی بره آباژور بالای سرمو روشن می کنم، بالش رو زیر سرم قلمبه می کنم و به این فکر می کنم که اگه یه زمانی قرار باشه تعداد محدودی از وسایلم رو با خودم ببرم کدومارو انتخاب میکنم. دیدم چیزایی که برام عزیز اند به جز یه لباس خواب نرم آلو شامل هیچ کدوم از لباسا و کفشام نمی شن. (تعجب نکنید امشب حتی از خیر کفشام هم گذشتم!)

دوست دارم اینارو ببرم:
بالش ام
تابلوی ژاکلین پیکاسو
L’amoureuse (گل کاکتوس ام)
مستان (عروسکم)
دو تا گردنبند که از جمعه بازار خریدم
کتاب جزء و کل هایزنبرگ و جاودانگی کوندرا
جزوه مکانیک آماری ام
فول آلبوم جلال همتی و Jethro Tull
فیلم آینه تارکوفسکی
جعبه کوچولوی چوبی ام که توش عکسای آلبومم رو گذاشتم
بغلی هام (به امید اینکه در آینده کلکسیون ام کامل شه)
کارت صد آفرینی که سال چهارم دبستان گرفتم

و در نهایت گیتارم (فقط به خاطر گل روی شماعی زاده :))) = اینو شوخی کردم، نمی برم.

[۱۳۸۶ شهریور ۴, یکشنبه]  

Cheers Darlin'
What am I darlin'?
A whisper in your ear?
A piece of your cake?
What am I, darlin?
The boy you can fear?
Or your biggest mistake?...


این آهنگه خداست.

[۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه]  

My current state

 


DDDDD:
فکر کنم دو سه سالی می شه انقدر دو نقطه دی نشده بودم! D:

[۱۳۸۶ شهریور ۲, جمعه]  


درسته در عرض یه مدت کوتاه به اندازه یه سال فیلم می بینم و کتاب می خونم. درسته تو زندگی احساسی و عشقی ام حالت میانه ای بین دو استیت فلفلی مطلق و سیب زمینی مطلق بلد نیستم. درسته درس خوندن ام مودی و گسسته و فشرده است. درسته خواب و خوراک ام صفر و یک است. آره بابا در کل قبول دارم در زندگی آدم متعادلی نیستم ولی دیگه مهمونی و عروسی دعوت شدنم دست خودم نیست. از چهارشنبه تا جمعه که امروز باشه به دو عروسی و چهار مهمونی و یک سفر دو روزه به ماسوله دعوت شدم!انصاف نیست یه عالمه آخر هفته تو خونه سوماق بمکم و در عرض سه روز به n جای مختلف دعوت شم.

 


زمین گرد است و از اونم بالاتر (به قول دوپنت و دوپونت) زمین گرد است! گذشته لعنتی یه جایی میاد و خر آدمو می چسبه. حالا اگه 6، 7 سال پیش یه رابطه ای با یه نفر داشتی که اون یه نفر برای بقیه موجه نیست هنوزم باید جوابشو پس بدی و طرفداری کنی. اصلا به کسی چه مربوطه؟ اصلا من چرا هنوزم باید توجیه کنم؟ اصلا من چرا جلوی این زبون لعنتی ام رو نمی تونم بگیرم؟ اصلا چه لزومی داشت که حرف بزنم؟ پووف... در حال حاضر اعصاب مصاب ندارم!

[۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه]  

Are you ready?

هر از گاهی بعضی از مهمونی ها یا عروسی های توپ باعث می شن که از کفش اسپرت و شلوار جین و زندگی پر تنش خودتو رها کنی و بچسبی به قرتی بازی و وقت تلف کنی. یه عالمه وقت بگذاری برای خرید رژ لب و لوسیون های خوشبو. با وسواس لاک بزنی و اگه از رنگش خوشت نیومد بلافاصله پاک کنی و یکی دیگه جاش بزنی. با دست موهاتو جمع کنی بالا یکم فکر کنی و بعد یهویی ولشون کنی رو شونه هات و بالاخره تصمیم بگیری که می خوای موهاتو جمع کنی یا لخت و یکدست رها کنی. موقعی که می خوای آرایش کنی شونصد و شصت و شیش بار خط چشمتو بکشی و پاک کنی و آخر سر از خیرش بگذری و قال قضیه رو با یه سایه کم رنگ بکنی. لباستو با دقت تو کمد ورق بزنی و دونه دونه پرو کنی و بعد از دیدن نتیجه دراز نشست ها دچار غرور شی و با خیال راحت تنگ ترین لباساتو تنت کنی. جلوی آینه از زاویه های مختلف بخودت نگاه کنی و اندامتو بذاری زیر ذره بین و گاهی اخم کنی و گاهی لبخند بزنی. کفش پاشنه بلندت رو پات کنی و یه کم راه بری و احساس کنی که فمینن وجودت داره قل قل می کنه و عن قریب است که مدل حرف زدن و خندینت هم تغییر کنه! اگه گفتین آخرین مرحله چیه؟ خب، یه ضرب المثل چینی می گه اگه هیچ کدوم از کارای بالا رو انجام ندادی اشکال نداره ولی عطرت یادت نره!
نکته:حواستون باشه که معده تون خالی نباشه. :دی

[۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سه‌شنبه]  

آآآب
ما یه عالمه فکر می‌کردیم در مورد تفاوت‌های علم و شبهه علم. امروز داشتم فکر می‌کردم رقابت اصلی بین علم و شبهه علم نیست، بین علم و شبهه شبهه شبهه علمه.

چیزی که نمی‌فهمم اینه که چرا آدمایی که انقدر برای علم اهمیت قایلن که سعی می‌کنن احمقانه‌ترین خرافات خودشون رو هم یه جوری به علم بچسبونن، واقعا نمی‌رن دنبال علم؟

باور کنین در جهان علم برای همتون جا هست.(+)

+

دو علت مهم برای گرایش ایرانی‌های به فلسفه وجود داره:

1. مشکلاتی که براشون وجود داره.
2. افه.

پ.ن. نمی‌دونم نیاز به توضیح هست یا نه، که استفاده از خود-فیلسوف-نمایی برای افزایش جذابیت جنسی (مخ زدن؟) جزئی از همون گزینه دوم هست.(+)

[۱۳۸۶ مرداد ۲۹, دوشنبه]  


اصولن کبریت یک تناظر یک به یک مطلوبی دارد با سیگار. دانه‌ای است. مثل فندکی نیست که ندانی چندتا سیگار با آن روشن کرده‌ای. بی‌احساس نیست. درک دارد از زمان. از عدد. بوی گوگرد هم که قیامت می‌کند!(+)

 

نکته در اینجاست که مارا فروخت...

مدت یه هفته است که دارم سعی می کنم از زندگی دلچسب گارفیلدی ام که شامل پرخوری و تنبلی و خوابالویی است به زندگی پر جنب و جوش علمی و امتحانی و ورزشی و معاشرتی ام شیفت کنم. پووف... خیلی سختمه ولی خب مجبورم، می فهمید؟! مجبورم!

[۱۳۸۶ مرداد ۲۸, یکشنبه]  

things to do before I die

امروز همش به فیلمی به نام My life without me که چند سال پیش دیده بودم فکر می کردم. فیلم در مورد مادر بیست ساله ای به نام Ann است که دو دختر کوچولو دارد. همسری دارد که بیشتر اوقات خارج از خانه به کار مشغول است ولی در کل رابطه شون خوب است.Ann یه روز سرش گیج میره و می افتد زمین. بعد از اون میره دکتر و معلوم می شه که چند ماهی بیشتر زنده نیست. وقتی از مطب دکتر میاد بیرون می ره توی یه کافه می شینه، یه کاغذ سفید می ذاره جلوش و کارهایی رو که می خواد قبل ار مرگش انجام بده رو دونه دونه می نویسه*. از اینجاست که فیلم شروع می شه.

*things to do before I die:

1.Tell my daughter’s I love them several times a day.
2.Find Don a new wife who the girls like.
3.Record birthday messages for the girls for every year until they’re 18.
4.Go to Whalebay Beach together and have a big picnic.
5.Smoke and drink as much as I want.
6.Say what I’m thinking.
7.Make love to other men to see what it is like.
8.Make someone fall in love whith me. *deliberate misspelling*
9.Go and see Dad in jail.
10.Get some false nails. (and do something with my hair).


+

تا حالا برای خودتون یه همچین لیستی رو نوشتین؟ لیست شما چند تایی است؟
راستش لیست من زیاد طولانی نشد.

[۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه]  

Freedom

این عکس رو خیلی وقت پیشا تو یه وبلاگی دیدم، خوشم اومد و save اش کردم. الانم یادم نیست کجا بود که لینک بدم. گفته باشم تا یه موقع صاحبش نیاد خره مارو بچسبه! خلاصه ما آدم شریفی هستیم و قصد هیچ گونه دزدی و هیزی در این وادی رو نداریم.

[۱۳۸۶ مرداد ۲۶, جمعه]  

لحظه ای گریز پا
مرا دوست بدار
آن‌چنان که هستم
«لحظه‌ای گريزپا»

غادة‌السمان(+)

+

نه جان من دقت کردین دقیقا وقتی که می خواین " لحظه ای گریز پا" باشین و اصلا حوصله یه رابطه طولانی و تعهد آن چنانی رو ندارین طرف مقابل به کمتر از عقد رضایت نمی ده و می خواد در عرض سه سوت تشکیل خانواده بده ! بعد باور هم نمی کنه که واقعا می خواین " لحظه ای گریز پا" باشین و فکر می کنه دارین ناز می کنین یا حرفایی که می زنین جزو سیاست تونه!! حالا خر بیار و باقالی بار کن.

[۱۳۸۶ مرداد ۲۵, پنجشنبه]  

وردی که برره ها می خوانند
همه عمر از مسیر کج...
همه راه ها از مسیر کج...
خط راست، خطی بود که فقط در کتاب هندسه بود.
برای مهاجرت باید اندکی ماجراجوبود. اندکی جاه طلب؛ اندکی هم نفرت داشت از هندسه. در این مفهوم، مهاجر قمار بازی است که در نبردی نهایی همه ی گذشته را داو می گذارد تا شاید آینده را ببرد. آدمهایی که جاکن نمی شوند از زمین یا بی بهره اند از این خصلت ها، یا وجود آنها را در خود دست کم میگیرند. شاید هم متنفرند از قمار. بدین ترتیب، "جویندگان طلا" جنگجویانی هستند که در این قمار بزرگ تا پای جان حاضرند بروند و به هیچ کسی رحم نکنند.
.
.
.
انسان شهرش را عوض می کند، کشورش را عوض می کند ولی کابوس ها را نه. فرقی هم نمی کند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاه های جهان پیاده شده باشی؛ این تنها جامه دانی ست که وقتی باز می کنی همیشه لبالب است از همان کابوس. مثل شال نیم متری هلنا. هی میل می زنی، دانه می اندازی، یکی بالا، یکی پایین و بعد می بینی همیشه مشغول بافتن همان شالی.

" وردی که برره ها می خوانند"
رضا قاسمی

+

می خواستم شال و کلاه کنم و برم شهر کتاب و چند تایی کتاب بخرم که یادم افتاد هنوز کتاب "وردی که برره ها می خوانند" جناب قاسمی رو نخوندم. پرینت گرفتم و نصفه روز کمتر طول کشید تا تمومش کردم. بعد از "بارون درخت نشین" دومین کتابی بود که موقع خوندن برادرم همش جلوی چشمم بود. تمام عشق راوی به سه تار ومراحل ساخت ساز کاملا برام ملموس بود.
دیروز از بارون درخت نشین پرسیدم راجع به نفرین درخت توت چیزی شنیدی؟ درسته که چوب بر ها بسختی قبول می کنند که اونو برش بدن؟ گفت: نه! البته چوب درخت توت سمی است و برای ریه ها و دستگاه تنفسی خیلی خطرناکه ولی تمام چوب بر های پل چوبی قبول می کنند. بعد خندید و گفت : نفرین! این مزخرفاتو از کجا شنیدی؟

راستی من نمی دونستم این رمان به صورت فی البداهه و به صورت آن لاین زیر چشم خوانندگان روی سایت شخصی آقای قاسمی نوشته شده. جالب بود برام.

 


«رزا خانم می­گفت که گاوها خوشبخت­ترین آدم­های این دنیا هستند! و به خاطر آب و هوای خوب ِ نورماندی، آرزو داشت در آن جا زندگی کند. فکر می­کنم که هرگز به قدر آن روز که روی چهارپایه نشسته و دست ِ او را در دستم گرفته بودم، دلم نخواسته بود پلیس باشم. ازبس که خودم را ناتوان حس می­کردم. بعد روبدوشامبر ِ صورتی­رنگش را خواست، اما نتوانستیم رزا خانم را توی آن بکنیم چون روبدوشامبر مال زمان جن.دگی­اش بود و در زمان پانزده­سالگی­اش هنوز خیلی چاق نشده بود. به عقیده­ی من، جن.ده­های پیر را خوب تحویل نمی­گیرند، در جوانی هم کلی زجرشان می­دهند.
اگر می­توانستم، فقط به جن.ده­های پیر رسیدگی می­کردم چون جوان­ترها که جاکش دارند اما پیرها هیچ­کس را ندارند. آن­هایی را انتخاب می­کردم که پیر و زشت باشند و دیگر به درد هیچی نخورند. بهشان می­رسیدم و عدالت را برقرار می­کردم. بقیه

زندگی در پیش رو

[۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه]  

Underground
Wow!! فیلم Underground جناب کوستوریتسا فوق العاده بود.
از یه ور غصه می خورم که چرا تا حالا این شاهکارو ندیده بودم و از طرف دیگه خوشحالم که لذت دیدن این فیلم امروز نصیبم شد.

در حال حاضر پر از حرف زدنم نه نوشتن...

[۱۳۸۶ مرداد ۲۰, شنبه]  


هر چيزي يه دوره‌اي داره فرزندم، شما اگه الان همين حاشيه‌ي قالي رو بگيري و بري، ثوابش به اندازه‌ي همون لب بوم راه رفتنه. بذار يه مثال واضحتر بزنم برات ... م‌م‌م ... اصلاً تو مي‌دوني تو نيمكره‌ي جنوبي راهاب پادساعتگرده يا ساعتگرد؟ اصلاً آخرين باري كه بستني خوردي كي بود؟ همينه ديگه. زندگي كه فقط بانجي جامپينگ و فري دايوينگ نيست ...

پ.ن: لزومی نمی بینم لینک بدم چون کامنت های این وبلاگ جزو اموال شخصی من محسوب می شن و مال خوده خودم اند. به قول گلدون، ما اینجا وایسادی به کی مربوطه؟!!!

[۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه]  

خطر کم نکرده ام
دروغ چرا، هنوز هم دلم پر می‌کشد به هوای يکی از آن تک‌لحظه‌ها. چشمانم دودو می‌زند پی بارقه‌ای، کورسويی، نشانه‌ای. اما اين‌جا که نشسته‌ام، حياط‌خلوت زندگی‌ست. کم‌عابر و بی‌صدا و کم‌حادثه. دلم اما هنوز هم تنگ می‌شود برای آن لب بام راه‌رفتن‌ها و از بند مويی آويزان ‌بودن‌ها.

خطر کم نکرده‌ام، که حالا دچار اين استراحت طولانی‌ام.(+)

[۱۳۸۶ مرداد ۱۷, چهارشنبه]  

! همش تزویر و ریا

برای دوست الکلی ام عالیجناب خاکستری که افتخار می ده و از سرکار وبلاگمو می خونه.
خیلی خوشحالم که یکی دوماه بیشتر نموندی، اگر نه الان احتمالا تو خیابون کنار جوب با لباس های پاره پوره در حال الکل طبی و نون بربری بیات خوردن بودم! :دی

[۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سه‌شنبه]  

خیال نکن نباشی
امروز وقتی با دکتره تو حیاط گلستان لب تاپ به بغل، پشت به جماعت دور نشین نشسته بودیم و به آقا پورفسوره نامه می نوشتیم به همدیگه قول دادیم که اگه سر از دانشگاههای مورد نظرمون در آوردیم این لحظه رو فراموش نکنیم و حتما یکی از تعطیلاتمون رو در ونیز بگذرونیم.
هاها...قرار بود نامه مون تو مایه های مخ زنی و ابراز علاقه باشه ولی نمی دونم چی شد که مضمون نامه هه یه چیزی مثل "خیال نکن نباشی بدون تو می میرم..." عصار شد!

 

ْSo much time, So much pain
آدمیزاد هفتاد و هفت‌ هزار جان دارد.
آدم‌هایی توی زندگی‌ات می‌آیند و می‌روند که خیال می‌کنی اگر گوشه‌ی ناخن انگشت کوچک پایشان بشکند، دنیا به آخر می‌رسد. بعد ناگهان به جایی می‌رسی که خود آدم‌ها توی ذهنت می‌شکنند، جلوی چشمت ترک می‌خورند و روی زمین می‌ریزند؛ تو زنده می‌مانی…
گفتم که، آدمیزاد هفتاد و هفت هزار جان دارد…(+)

 

نشر باغ
برای یاسی عزیز

نشر باغ

هووم...راستش از نشر باغ اولین چیزی که به ذهنم می رسه بوی دلچسب پیپ آقای نشر باغ است.

[۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه]  


امروز اول فیلم The sea inside، بعد فیلم Stranger than paradise و بلافاصله پشت سرش فیلم Straw Dogs رو دیدم. بعد از یه پیاده روی یه ساعته در بام تهران می خوام برم سراغ فیلم جذابیت پنهان بورژوازی جناب بونوئل.
دست خودم نیست حرص و ولع فیلم بینی ام دوباره بعد از امتحان عود کرده.
تازه برای فردا هم 6 تا فیلم سفارش دادم. :دی

 

فال کوانتومی با استفاده از نانو قهوه های فلورسانس

در این راهی که من برای زندگی ام انتخاب کرده ام هیچ احتمالی مبنی بر پول دار شدن ام وجود ندارد مگر اینکه برنده جایزه نوبل بشم! هر کسی در این شرایط بی پولی مجبوره (می فهمید؟!) یه فکری به حال زندگی اش بکنه و یه شغل دیگه ای رو برای خودش دست و پا کنه. در این راستا چند وقت پیشا با دوستم شانل که تازه از آرایشگاه برگشته بود و جهت مش موهاش 120 هزار تومن اخ کرده بود صحبت می کردم. می گفت خانومی که شغلش مش کردنه ماهی 8 میلیون درآمدشه. شانل به این فکر می کرد که یه دکون آرایشگری باز کند و به منم قول داد که یه اتاق کوچولو بهم بده تا اونجا بساط فال قهوه راه بندازم. از اونجایی که ملت ما کشته مرده اسم های عجیب و غریب هستند و دنبال یه توجیه می گردند اسمشو می گذارم "فال کوانتومی با استفاده از نانو قهوه های فلورسانس". با استفاده از کلمه های قلمبه و سلمبه توضیح می دم که کاملا از یه روش علمی(اینجوری دیگه انتلکتوال ها هم خجالت نمی کشن که فالشو بگیرند!) که محاسبه کوانتومی است استفاده می کنم و از موقعی که به این موضوع پی بردم کار و حرفه اصلی ام رو رها کردم و به رمالی رو آوردم و بزودی تئوری نسبیت انیشتین رو هم نقض خواهم کرد!! شایعه می کنم که از ناسا بهم پیشنهاد کاری شده بود و در ماه یه رقم نجومی بهم پول می دادند ولی چون وطنم رو دوست داشتم ترجیح دادم اینجا بمونم و به مردم وطنم خدمت کنم!!و با فروتنی اضافه می کنم که اصلا اهل پول و مال و منال دنیوی نیستم و اگه می بینید که پول زیادی ازتون می گیرم بخاطر مواد اولیه و سنتز نانو قهوه هاست.

یادتونه یه بار تو این وبلاگ نوشتم که چند درصد آدما تو کارشون خلاقیت و پویایی دارند؟ و رگ گردن همتون قلمبه شد و گفتین خلاقیت و پویایی کیلویی چند و در مملکتی که مردم از گرسنگی دارند می میرند و به نون شبشون محتاج اند خجالت نمی کشی از این حرفا می زنی؟ حالا دیدین. جان من شغلی خلاقانه تر و فان تر و پول آفرین تر از فال گیری سراغ دارین؟

+

این فنجونی که اینجا می بینید مربوط به یکی از دوستان عاشق پیشه منه. چند وقت پیشا بعد از یه صبحونه دلچسب از ته فنجونامون عکس گرفتیم. اگه جلوی من فنجونش رو بر نگردونده بود فکر می کردم که خودش ته فنجون قلبرو کشیده. ته فنجون من بیچاره انگار باغ وحش بود. یه بزمجه از درخت بالا می رفت و یه جغد تو دهن یه اژدها پی پی می کرد و شعله های آتش از هر طرف زبانه می کشید. دیدم این عکسه رمانتیک تره اینو گذاشتم.

+

خلاصه من از اون شیاد ها نیستم. من کاملا از یه روش علمی استفاده می کنم. هر کی خواست بگه تا منشی ام بهش وقت بده! فقط شرمنده تمام وقتم پر است و از سه ماه زودتر وقت آزاد ندارم. اگه کسی کنسل کرد که کم پیش میاد می گم منشی ام هواتونو داشته باشد. شاید بعدا تو کار انرژی درمانی هم بزنم. کسی از فرداش خبر نداره. :دی

[۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه]  

14
*

 

گـفـتـگـویی با سـنـگ
سنگ
سنگی اینجاست
می‌زنم بر در سنگ.
-منم،
راهم ده به خود
من می‌دانم
درون تو هزارتویی هست
خالی و نادیده، باشکوه
که زیبایی‌اش هرز می‌رود
و گام‌های هیچ‌کس
بر آن سکوت مادرزاد
پژواک نمی‌زند.
بگذار بشناسمت،
و تو هم قبول کن
خودت را نمی‌شناسی
چندان هم.
.
-خالی و نادیده، باشکوه؛
این درست.
ولی بدون «جـــا» برای دیگران،
من پــرم از سنگ.
زیبا؟ شاید خب
ولی نه خوشایند احساس تو
که ضعیف است و نرم.
می‌توانی با من آشنا شوی
ولی هرگز
مرا نخواهی شناخت
از درون - از میان.
چهره‌ام سوی توست، بی‌کم و کاست
باطنم ولی، نه چنان.
.
.
سنگ
می‌زنم بر در سنگ.
-منم،‌ راهم ده به خود
می‌خواهم فقط
به درونت پای گذارم
نگاهی به دور و بر اندازم
و نفس‌هایم را
لبالب کنم از سنگ،‌ تو.
.
-دور شو
من سخت بسته ام
حتی اگر تکه تکه کنی مرا
پاره‌سنگان من
راه نخواهندت داد
حتی اگر آسیاب کنی مرا
دانه‌شن‌های من
بر تو بسته خواهند بود
.
.
سنگ
می‌زنم بر در سنگ.
-کنجکاوم
و این کنجکاوی
آنقدر ساده است و دیرپا
که حتی زندگی‌ام را قمار کنم،
شاید فرو نشست.
بگذار کمی در کاخت قدم زنم
زود می‌روم
به سراغ یک برگ
یا یک قطره آب
بگذار مـیـرایـی‌ام
تو را لمس کند، ‌از درون.
.
-مرا از سنگ ساخته‌اند، می‌فهمی؟
باید،
و باید صورت سنگی‌ام را حفظ کنم
دور شو
من برای خندیدن
عضلاتی ندارم
بر این چهره، این جمود.
.
.
سنگ
می‌زنم بر در سنگ.
-نه که تا ابد پناهم دهی
نه که بدبخت باشم
و بیخانمان.
دنیای من، آنقدر چیز خوب دارد
که دست‌خالی آیـم
و دست‌خالی بروم.
خواهی دید
و گواه من از بودن‌ام در تو
فقط کلماتِ من خواهد بود
که البته
کسی باورش نخواهد کرد.
.
-که این‌طور.
هرگز راه نخواهمت داد پس.
تو فاقد حـس یـکـدلی و یـکی‌شدنی،
تو نمی‌توانی سنگ شوی
و هیچ حس دیگری
نــبــودِ این حس گمشده را
پر نمی‌کند
اگر یکسره «دیدن» شوی حتی،
یا «شنیدن» و «لـمـس»
کاری از پیش نمی‌بری
بدونِ یـکـدلیِ سنگ‌واره و سنگین.
تو وارد نخواهی شد
تو فقط
همان حس‌های روزمره را داری
که فراتر از «خـــیـــال» پا نمی‌نهند
و مثل جنین نیمه‌کاره‌اند.
.
.
سنگ
می‌زنم بر در سنگ.
-وقتم کم است، سنگ، نـَـه هزار سال.
بگذار دمی زیر سقف تو باشم.
.
-تو انگار باورم نمی‌کنی.
برو از برگ بپرس
همین پاسخت خواهد بود
برو از قطره بپرس
همان پاسخت خواهد بود
اصلاً راه دور نرو،
تار موی خودت؛ از او بپرس.
می‌دانی،
تو مرا به خنده می‌اندازی
خنده که نه، قهقهه
هرچند
که من نمی‌دانم چگونه بخندم.
.
.
سنگ
سنگی اینجاست
می‌زنم بر در سنگ.
-...
-برو، من دری ندارم.(+)

"ویسواوا شیمبورسکا"

[۱۳۸۶ مرداد ۱۳, شنبه]  


من نمی دونم چرا همه مردم فکر می کنند که آدرس خونشون سر راست ترین آدرس دنیا است!
خونه دوستم رسما سر کوه قاف بود. خنده داره ولی زمانی که صرف پیدا کردن آدرس و مسیر رفت و برگشت شد بیشتر از زمانی بود که در منزلش بودم و پولی که به آژانس دادم بیشتر از پول کادویی بود که براش خریده بودم.

[۱۳۸۶ مرداد ۱۲, جمعه]  

من آمده ام دیم دیم... من آمده ام...
" مدت‌هاست که می‌خوام چند خطی بنویسم، اما هر بار اتفاقی افتاده و نوشتن را به عقب انداخته. قرارم با خودم این بود که وقتی کمی سر و سامان گرفتم و یک جا بند شدم، یک مروری بر وقایع سه چهار ماهه گذشته بنویسم که هم بشود خاطره‌نگاری برای خودم و هم عبرت آیندگان. اما نه هنوز سر و سامان گرفتم و نه هنوز عبرت مربوطه را. حالا من باب خالی نبودن عریضه هم که شده، این چند خط پایین باشد به عنوان شمه‌ای از آن خاطرات ننوشته‌."(+)

یه جورایی حال و احوال ما در غیبت صغری ای که داشتیم مثل جناب دوباره بود. اصلا دست و دلمون به نوشتن نمی رفت. بخاطر همین پاراگراف اول از وبلاگ ایشون کپی پیست کردیم و بقیه پست رو هم به سبک ایشون می نویسیم. (البته نه اونقدر طولانی)

+

دو هفته ای سفر بودم. رفتنم خیلی هول هولکی شد چون یهویی فهمیدم که امتحان ام رو باید یه ماه زودتر بدم. خلاصه که بخیر و سلامت گذشت و بدین وسیله از تمام کسانی که در پست قبلی بهشون بد و بیراه گفته بودم معذرت می خوام. ;)

+

دستاوردهای سفر یه عدد نمره لب مرز در حد دانشگاه های مورد نظر، قبض موبایل خانمان برانگیز، دو عدد کفش (از دوستان عزیز خواهش می شود قیمت کفش ها رو لو ندهید!) ، دو عدد لباس شب جیگر، انزجار از سیگار و بوی سیگار و هرکسی که جلوم سیگار بکشه! ، مقداری قهوه و شکلات، نوش جان کردن لگدی به ساق پا در مقابل یه کافه از جانب دیوانه ای که شبیه وودی آلن بود و با حالت عصبی می گفت "نخند!" ، پوستی کمابیش برنزه (برخلاف میل و استفاده از تمامی ضد آفتاب های موجود در بازار!)، یه عدد خودنویس پارکر به رسم هدیه از یه آقای خوش تیپ ایتالیایی و علاقه مند به فیلم های بونوئل در یه سفر دریایی، صرف یه نوع ساندویچ ماهی لذیذ ارزان قیمت به وفور و بقیه هم یه مقداری آب شنگولانه است. بهتره ادامه ندم!

[۱۳۸۶ مرداد ۱۰, چهارشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]