الان ساعت 3:11 دقیقه بعد از ظهر است. به خودم استراحت دادم و یه سفر یه روزه به یکی از شهرهای اطراف اومدم. وقتی دانشگاه هستم نمی فهمم چجوری زمان می گذرد. چشم به هم می گذارم شب شده و باید برگردم خونه. اما امروز هی کش میاد. از اون کش اومدن های آفتابی و آرام و دلپذیر. از اون کش اومدن هایی که نمی خوام تموم شه. دلم می خواد بخوابم. فقط بخوابم.

[۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه]  

وصف الحال

[۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه]  


برای اولین بار احساس کردم که یکشنبه های اینجا می تونه پتانسیل دلگیر بودن جمعه های خودمون را داشته باشد. امروز بعد از ظهر اومدم فیلم Copie conforme را ببینم که با کمال شرمندگی در دهمین دقیقه فیلم خوابم برد. انگار خستگی این مدت همه اش قلمبه زد بیرون و نتونستم مقاومت کنم. بعد که بیدار شدم فیلم تموم شده بود. قرار بود این فیلم را با هم ببینیم. قبلا تو کالجی که بوده فیلم طعم گیلاس کیا رستمی را دیده و خیلی خوشش اومده. امروز می خواست خونه کار کند. به زور فرستادمش بره آفیس تا من خنجر را از پشت بزنم و فیلم را تماشا کنم. نمی خواستم دیدن فیلم را یه هفته دیگه عقب بندازم.مثلا قرار بود که جایزه به خودم بدم و بعد از مدت ها حال تو خونه موندن را ببرم.
فرهنگ تو خونه موندن را از دست دادم. به شدت دلم گرفته و حوصله ام سر رفته.

 

:)

پروپوزال ام را دفاع کردم. الان در این وضعیت به سر می برم. خوش خوشانم است.
(+)

[۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه]  


Phd comics برای شما جک است ولی برای من خاطره . اینم یه نمونه.


به استادم گفتم که صفحه اول (outline) را همین حالا نوشتم و هنوز چک نکردم. گفت اشکال ندارد و من بقیه اش را می خونم. منم پرینت کردم و دادم دستش. بعد که بهم پس داد با این صحنه مواجه شدم. قسمت خط خورده هم اسممو نوشته.


 


کلا رفتارهای ناشی از "در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته " از جانب گربه باعث "رفتار "گاو نه من شیرده" در دیزی می شه. حدود سه ماه هر روز صبح و خیلی وقتا بعد از ظهر ها به این ویزیتو پولندی مون راید دادم. هفته ای یکی دوبار هم برای خرید هفتگی اش بردمش سوپرمارکت. اول سعی کردم که سربسته بگم که سخته برام. دیدم جواب نمی ده. بعد به روش کاملا غربی خیلی رک گفتم که خیلی بیزی هستم و تنظیم کردن برنامه رفت و آمدم به خونه و دانشگاه با برنامه اون برام سخته و نمی تونم. بازم نفهمید. امروز که شنبه است ساعت 8:30 صبح از خواب بیدارم کرده و می گه زنم اومده. بیا ما رو ببر شاپینگ سنتر و بعد سه ساعت هم می خواهیم برگردیم! عجب رویی دارد! نمی گه که اگه می تونی یا اگه می شه. مستقیم برای شنبه ام برنامه ریزی کرده. به من چه زنت اومده. با اتوبوس برو. ماشین اجاره کن. خلاصه شاپینگ سنتر بردمش و گفتم من نمی تونم برت گردونم و استادم را قراره ببینم. می گه استادت برنامه دیگه ای دارد و امروز نمیاد دانشگاه!
مامان بابام وقتی اینجا بودند همش سعی می کردند که مزاحم درس و کارم نباشند. انقدری که به این مرتیکه سرویس دادم به اونا ندادم. یادش که می افتم دلم می سوزه. خلاصه موندم چجوری بگم: بکش بیرون آقا جان! بکش بیرون! آخر سر می دونم یه جوری می ترکم و بر می گردم یه چیزی بهش می گم و تبدیل به گاو نه من شیرده می شم.
راستی این همون مرتیکه است که گفت اگه ایران اینجوری لباس می پوشیدی سنگسارت می کردن. بدم میاد ازش.

[۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه]  


آدم‌ها...
مثل موبایل ها battery low ندارند
اکثرا بدون اخطار قبلی...
و خیلی ناگهانی تمام می‌شوند
(+)

[۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه]  


یه جدول دیتا با 6 ستون و 9 ردیف ، چند روز است که علاف ام کرده. اگه بجنبم می تونم تو پروپوزال ام بنویسم و تصویر کلی از پروژه ام بزرگ تر و باحال تر می شه. حدود 30 تا پیپر خوندم تا بتونم یه جوری توجیحشون کنم. هر چه بیشتر می خونم بیشتر با عدد های تو جدول پسر خاله می شم. یه جاهایی هست که عدد ها بیش از اندازه بزرگ هستند و این اذیتم می کرد. همش فکر می کردم که تو محاسباتم اشتباه کردم ولی همین حالا متوجه شدم که یکی دیگه هم یه همچین چیزی را دیده و توجیحش خیلی هم هیجان انگیز است . هم اکنون بسیار خشنودم. خلاصه اینم از زندگی من. ساعت 8:30 شبه. گشنمه. باید جمع کنم برم ولی دل نمی کنم.

[۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه]  


اين آهنگارو آدم سالمم گوش مي كرد مي‌مرد از غصه
چه برسه به من كه نه آدمم نه سالم

From گندم in Google Reader

[۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه]  

Mr. Nobody

این فیلمو اگه ندیدید ببینید. Mr. Nobody
حظ بصری فراوان. موسیقی عالی و مخلفات برای گپ بعد از فیلم فراوان. فیلم با نقل حکایت Pigeon superstition شروع می شه. بعد برو که رفتی. یعنی این تیتراژ اولیه فیلم است.

[۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه]  


کلا اینجا سیستم اینه که هر روز باید لباس متفاوت از دیروز تنت کنی. اولین بار اینو دوستم وقتی دومین روز می خواستم برم دانشگاه و لباس روز قبلمو پوشیده بودم بهم گفت. گفت بعضی ها بهت تیکه می اندازند که شب قبل را خونه خودت نبودی که همین لباش تنته! من تو ایران هم که بودم از طرفداران تنوع لباسی بودم و حتی المقدور مانتوهای متفاوت تنم می کردم و لی اینجا همین موضوع در طول زمان بلای جونم شده. بعضی روزا واقعا صبح ها موقع انتخاب لباس عزا می گیرم. یکی از فواید کار در روزهای شنبه و یکشنبه اینه که با پیژامه، جوراب حوله ای رنگ و وارنگ و لباس های بی ربط در دو روز متوالی پا می شم میام سرکار و قبلش هیچ فکری نمی کنم. خلاصه وضعم انقدر وخیمه که حتی شکرگزار همین واقعه در روز تعطیل هستم. دوازده روز مونده تا دفاع پروپوزال ام.

[۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه]  


همیشه تو ساحل دو جور بچه هست:

اونایی که دارن قلعه شنی می سازن و از ساختن لذت می برن
اونایی که دارن قلعه های گروه اول رو خراب می کنن و از خراب کردن لذت می برن

و خب نکته ی بدیهی اینه که کار گروه دوم خیلی آسون‌تره
(+)

[۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه]  


یه موقع هایی تو ریسرچ باید محاسبات و دیتا بازی را تعطیل کنی. عقب گرد کنی و از خودت بپرسی از کجا آمده ام، آمدنم بحر چه بود؟! خلاصه دوباره پیپر های مرجع را زیر و رو کنی از توی ریفرنس ها، ریفرنس های قدیمی تر را پیدا کنی. با دقت بیشتر بخونی. طبیعتا چون حالا خودت هم درگیر موضوع هستی بیشتر و بیشتر می فهمی که چی می گن و مشکل کار کجاست. یه جاهایی اونقدر با مقاله طرف حال کنی که برگردی دوباره اسم و دانشگاه اش را نگاه کنی و تو ذهنت نگه داری. یه جاهایی هم دلت هری بریزه پایین که نکنه پروژه ات قبلا انجام شده. بعد هی تو راهرو راه بری و فکر کنی و دوباره بیای تو آفیس جلوی آفتاب لم بدی، مقاله بخونی و حاشیه نویسی کنی.
هوا سرد شده. آفتاب می چسبه.

[۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه]  


دیروز تو TO DO لیست ام تصادف با ماشین ام را نگنجونده بودم بخاطر همین چند ساعت وقتم سرش تلف شد و مجبور شدم شب بیشتر کار کنم و آخر سر از خستگی خوابم نبرد. ماشین من ظاهرا چیزیش نشد ولی جلوی ماشین دختره که از پشت زد حسابی پیاده شد.باز کلی شانس آوردم که من به ماشین جلویی نزدم. هوا بارونی بود. جلوییم یهو ترمز کرد و منم با اینکه سرعتم کم بود و فاصله ام زیاد، کلی طول کشید تا تونستم ماشین را نگه دارم. داشتم یه نفس راحت می کشیدم که آخ جون به خیر گذشت که از پشت یه صدای گرومپ اومد و من پریدم جلو. خیلی جالبه دیروز داشتم با خودم فکر می کردم که بیخودی دارم پول به بیمه می دم و بهتره است که بیمه ماشین ام را از فول بودن خارج کنم تا اینکه کمتر پول بدم. یعنی از روی فکرم دو ساعت هم نگذشت که تصادف کردم. خلاصه آدمیزاد از یه ساعت بعدش خبر ندارد. کلا تیک ایت ایزی بابا جان.

[۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه]  


هدف غاییِ زندگی‌م تا پایان سال اینه که این جمله بره تو مغزم لطفن:

“Perfection is not just about control; it is also about letting go”
Black swan
(+)

[۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه]  


این آخر هفته مهمون داشتم. یکی از مهمونا شراب قرمز را ریخت رو موکت خونه ام. دقیقا تو چشم ترین قسمت خونه که به هیچ وجه نمی شه ایگنور کرد. منم وسواس! یعنی خون خونم را می خورد ولی خداوند اینترنت را آفرید و آن لاین یه عالمه راه برای لک بری پیدا کردم. اولین و آسونترین راه اینه که به محضی که ریخت روشو خشک کنی و شراب سفید بریزی روش. چون یه روز از روش گذشته بود بی خیال این یکی شدم. راه بعدی هم اینه که لک برمخصوص لک شراب و مخصوص روی فرش از سوپرمارکت بگیری . (ترکیبی از هیدروژن پر اکساید h2O2+مایع ظرفشویی+آب) دیروز یه عالمه از وقتم صرف انتخاب کردن لک بر و تمیز کردن لکه شراب شد.
+
امروز روز شروع کلاس ها تو دانشگاه ماست واگه صبح زود نیای جا پارک پیدا نمی شه. تا دو هفته دیگه باید پروپوزال دفاع کنم ولی هنوز استرس نگرفتم. خلاصه از امروز باید دوباره شروع کنم.
+
نوشتم که فقط نوشته باشم. نمی خوام زیاد از اینجا دور شم، حتی اگه خیلی مشغول باشم. :)

 


سومین پروسه جراحی رو پام انجام شد.یه روز بعد از عمل که داروی آرامش بخش می خورم (تازه بیهوشی هم نیست) می خوابم. روز بعدش چرت و گیج می زنم. بعد روز سوم تازه یه کم هوش و حواسم سر جاش میاد. خداییش معتاد هایی که کار می کنند خیلی کارشون درست است. من اگه معتاد بودم همش می گرفتم می خوابیدم و دو روزه از کار بی کار می شدم.

[۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه]  



ای‌ول اسمم داره مرضش (لاله-گودر)

 



[۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]