کی گفته من از حالا باید استرس سه سال بعدمو داشته باشم؟ خدا بزرگه حتی اگه وجود نداشته باشه.
[۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه]
In Bruges
توصیه می گردد. به من که خیلی چسبید.
In Bruges
[۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه]
آی دهنت سرویس
از بعد از عید یه ثانیه نفس راحت نکشیدم. همین جور بلاست که از آسمون نازل می شه. دزدیده شدن دوچرخه ام، درست وقتی که تصمیم گرفته بودم مثبت باشم دیگه تیر خلاص بود.
به قول یکی از دوستان، آی دهنت سرویس! مادر فلان بی همه چیز! نمی شد چند روز بهم امون می دادی؟ گه سگ!
خسته ام...
[۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه]
آدم باید که برای خودش آهنگ های خوب بی خاطره داشته باشد
آدم باید که برای خودش جاهای مورد علاقه ی خودش، تنها، بدون خاطره ی کسی چه خوب و چه بد
باید که فیلم های تنهایی دیده ی خودش، کتاب های بی دست نوشته ی صفحه ی اول، لباس های مورد علاقه ی ساییده نشده بر عطر تن کسی، گردنبندها و انگشترهای کسی تحسینشان نکرده و دستت را نبوسیده، آهنگ های نخوانده در شب های مستی برای کسی داشته باشد
آدم باید که گوشه های بی خاطره ی امن سفید خالی دنیای خودش را داشته باشد اصلن. که برود تویشان برای خود خودش تنهایی بدون هیچ کس زندگی و خوشی کند.
* تا دارم قانون وضع می کنم، اضافه کنم که هر آدمی حق مسلمش است - حتا مسلم تر از انرژی هسته ای، که هر از چندگاهی یک هویی از پشت بغل بشود و دست هایی بپیچند دورش و سری فرو برود توی گردن و موهایش با نفس های عمیق و حرف های مهربان. بع له.
[۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه]
My last ever exam
That’s all over…
I’m all done. I passed qualifier exam.
So now I’m sat here, wondering what to do with myself. I have all these text books that I no longer need to read, and all these notes that I can just put away in a big box and ignore for a while.
It’s a very odd feeling..
My last ever exam
[۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه]
آخیش :)
امتحان کوالیفایر پاس شد رفت پی کارش. هم اکنون جزو خوشبخت ترین افراد روی زمین ام
آخیش...
پروردگارا یه کم امونم بده می خوام ولو شم. می شه بسه؟
[۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه]
va khodavand interview ra afarid!
ey malakhak joonam emroozam hava maro dashte bash o ye tekooni be khodet bede o bepar.
chakerim!
[۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه]
End of the summer
Summer is nearly at a close. I always get particularly melancholy at the end of summer. As a child, I loved the summer. Summer meant fun, it meant being young, wild and vibrant . The end of summer was like the end of an era.
Here all the seasons are the same but again I can feel the end of summer. NOOOO!
(500) Days of Summer
فیلم (500) Days of Summer شدیدا توصیه می گردد. اگه تا حالا ندیدین.
[۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه]
Show must go on!
Lines have been crossed, trusts broken ... It is interesting the perspective you get in the morning when you wake up in your own bed.
I've done some of the line crossing myself ... But again ... perspective. It is all about perspective. anyway...
I was one week away from my home. I stayed in my friend's place where he pampered me while I was stressful and I was studying like crazy for my qualifying exams. Now I am back and I am trying to organize my room and my mind.
Sorting things out is a nasty business, a lot like opening old wounds. . .
ya, I'll sort over here in the corner where I won't bother anyone.
I don't know the answer of any question. I don't know anything. I can't even think and decide healthily. The only thing I know is that I am TIRED and overwhelmed! I am tired since four last months. After all things happened to me I am TIRED. I proved once again that I am strong and despite all the difficulties I can keep going and be successful at least in my work. I am tired and hopeless but I am proud of myself because I didn't give up.
I know everything will change in a way to make me happy and healthy. I know...
I just need some vacation away from here to get fresh and back. Hopefully! I have no idea about destination. Just somewhere except here!
[۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه]
بعضی وقتها تو نه مسئولی نه مقصر. فقط محکومی. به جرم بودن اصلا محکومی. یک دردهایی هست که تو نخریدی، نخواستی، اما آمد. یک روز آمد. آمدند. در یک اتاق به جان تو، به روح تو آمیختند و ماندند. مثل آن مادری که بچه اش یک روز رفت. مادر سالها بعد میتواند بخندند و سیاه دیگر نپوشد،اما میگویند که هر بچهای، هر عروسی، هر دامادی یک بعض میچسباند ته گلویش. خودش که نخواست که بچهاش برود.
میشود داد و بیداد هم کرد. گریه کرد. به سبک خودت کولی بازی هم درآورد. جیغ و داد هم کرد. اینها مثل مسکن است. خب چند ساعت ساکت میشوی. یکی نازت میکند، قربان صدقه دردت میرود و تو سرت را میگذاری توی سینهاش و مسکن خوب است، اما همیشه که نمیتوانی سرت را آنجا نگه داری. لاجرم اثر استامنوفین که خوب است، مرفین هم باشد تمام می شود. بعد که تنها شدی چه؟ دوباره باید یا در اتاقت فریاد بکشی یا یک تکه پارچه بگذاری میان دندانهایت و بهم فشارشان دهی.
تو که میگویی قبول کردهای که تنهایی. آخرش تنهایی. بالا بروی، پایین بیایی تنهایی. درد هم درد جان خودت است. به جرم بودنت محکومی به تحملش. نباش و دیگر درد نکش. انتخاب با خودت. دیگر های و هویت برای چیست آخر . دمل دردت هم اگر بترکد، دردش به جانت. دم نزن. هنوز نفهمیدی که حق دم زدن هم نداری در این بازی. از روز اول نداشتی. جرمی نیست، خودت خواستی که باشی و به جرم بودنت محکومی. حالا برو سرت را یک گوشه بگذار و دردت را بخند.
* نامه ای به خودم
balootak.com
و خداوند امتحان کوالیفایر را آفرید!
یه بار پریدی ملخک
دو بار پریدی ملخک
سه بار پریدی ملخک
.
.
.
بنا به استقراء ناقص
بازم می پری ملخک
[۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه]
Muhahahaha!
موقعی که داریم خونه ای رو برای اجاره کردن انتخاب می کنیم، دنبال مسوول اونجا که معمولا یه خانوم خوش لباس و سر و زبون داری است راه می افتیم . تمام امکاناتی رو که با آب و تاب ازشون تعریف می کند به چشممون میاد و در تصمیم گیری مون اثر می گذارد. بعد یه موقعی به خودمون میایم و می بینیم که ای دل غافل، در طول این مدت هیچ وقت از سینمای خانوادگی استفاده نکردیم و از اونم بدتر ماه هاست که پامونو نه تو gym گذاشتیم نه تنی به آب زدیم.
مایومو تنم کردم و سه تا کتاب انداختم تو خورجین وسایل شنام و رفتم تا هم روی آب، هم کنار آب ولو شم. جاتون خالی لای هیچ کدوم کتابارو باز نکردم. روی آب ولو شدم (یعنی دراز کشیدم) با سر رو به آب و سر رو به آفتاب. وقتی هم سرم رو به آفتاب بود کلی بلند بلند با خودم حرف زدم و با خودم عهد بستم که نمی گذارم زندگی ام همین جوری بگذرد و دوباره به خودم بیام و ببینم که باز یه دوره زیبای زندگی ام را به F دادم و خودم موندم و حوضم! دلم هیجان می خواد، دلم دیوونه بازی می خواد و دلم می خواد همه مشکلات و متعلقات زندگی ام رو فراموش کنم . دلم می خواد این ماسک همیشه خسته و غمگین رو از رو صورتم بکنم و اجازه بدم تا احساس جوونی و سر زندگی از منفذهای پوستم، از برق چشام بزنه بیرون. لم نمی خواد پیر بشم و ببینم از امکانات و لحظات زندگی ام برای شادی و خوشی ام استفاده نکرده ام. بسه دیگه... بعد از امتحان کوالیفایر می خوام یه جوونور سرزنده شم. می خوام زندگی رو قورت بدم . آره... از همین حالا هم دارم برنامه ریزی می کنم.
آقا من شدیدا پایه این سفر نیویورک ام و از همین الان هیجان خود را اعلام می کنم! بزن بریم!
[۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه]
[۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه]
CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot