آخرای کلاس بود که آژیر آتش سوزی دانشگاه به صدا در اومد و هری دلم ریخت پایین. راستش از آتش سوزی نترسیدم، دلشوره ام بیشتر بخاطر شباهت صدای الارم به آژیر زمان جنگ بود. کوله ام رو بر داشتم و از اینکه پنج دقیقه زودتر از شر کلاس دکتر کلم خلاص شدم یه نفس عمیق کشیم. سر فرصت رفتم دستشویی و وقتی اومدم بیرون تقریبا همه بیرون دپارتمان وایساده بودن. همینجوری که از بین بقیه برای خودم راه باز می کردم یهو یکی دستمو گرفت و وقتی سرمو بلند کردم دیدم مایک، منشی رییس بزرگ است. با نگرانی نگام می کنه و می گه: حواست کجاست؟ چرا اینروزا حواست پرته و کم پیدایی ؟ همه چیز خوب پیش می ره؟ یه لبخند زورکی می زنم و پشت سر هم گود و گریت است که ردیف می کنم.
یکی از چیزایی که در زندگی در اینجا یاد گرفتم اینه که در هر حال و شرایطی گندی هم که هستم، نق و ناله نکنم و وقتی حالم رو می پرسن کمتر از محشر و فوق العاده تحویلشون ندم.

[۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه]  

25
*

[۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه]  


دوستم اسباب کشی می کرد و از اونجایی که به علت امراض مختلف، کمک بدنی (خیلی سربسته بگم : حمالی) نمی تونم بکنم تصمیم گرفتم که برای ناهار حمالان عزیز سالاد الویه درست کنم. بعد از سیب زمینی و تخم مرغ و کالباس مرغ نوبت به خیار شور رسید. اووف... موقعی که بعد از خرید بار و بندیل رو آورد بالا یادم رفت که ازش بخوام در خیار شور ها رو باز کنه. هر چی بلا و کلک می دونستم سر شیشه ها آوردم ولی آخر سر نتونستم درشو باز کنم. از پنجره بیرون رو نگاه می کردم که دیدم تو محوطه دو تا از برادران سیاهپوست دارن بسکتبا باز می کنن. شیشه خیار شور رو زدم زیر بغلم و رفتم پایین. خلاصه از شون خواهش کردم که کمکم کنن. بعدم برگشتم و بقیه سالاد الویه رو درست کردم. شب وقتی داشتیم شام می خوردیم براش جریان رو تعریف کردم. در حالی که خنده اش گرفته بود و سعی می کرد ادای غیرتی شدن در بیاره گفت: می دونی 90 در صد فیلم های پو .* رن اینجوری شروع می شن؟!

[۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه]  

دوبار شاد بشویم که نمی‌میریم!

دو. آرتی یک‌بار نوشته‌بود "وقتی یک مشکلی هربار تکرار می‌شود، باید بفهمی که مشکل از عضو ثابت ماجراست!" و من اعتراف می‌کنم که همیشه آدم‌هایم را اشتباهی انتخاب کرده‌ام و حالا هم پررنگ‌ترین حسی که از بودن یک پارتنر برایم باقی‌مانده‌است، در این جمله خلاصه می‌شود: "حضور ناگزیر چیزهایی که از آن متنفری"؛ جمله‌ای که دو سر دارد: تحمل و مقابله، که هردوتایش بالاخره به سرریز شدن ظرفی می انجامد که چندان حجمی هم ندارد.
با این اوصاف، آدم خیلی باید حالش بد باشد، که این حس برایش نوستالوژیک هم بشود و دلتنگش کند، که وقتی دوستش زنگ می‌زند تا بگوید که چون ولنتاین است و تنهاست، افسرده شده، جدی بگیرد و سربه‌سرش نگذارد. (جدی هم اگر من برایت کادو بفرستم حله؟ یعنی مشکلت فقط کادو است؟ اون که با من!!!) (+)

+

من که از ولنتاین و هر جشن تازه‌ای که وارد فرهنگمان شده یا بعداً می‌شود، استقبال می‌کنم و هیچ موافق این نیستم که تا یک چیزی از "خارج" وارد می‌شود، خودمان را به در و دیوار می‌زنیم تا یک مشابه ایرانیش را پیدا کنیم و بگوییم خودمان بهترش را داشتیم و این را حذف کنیم و آن یکی را بگیریم! اگر داریم، آن هم جای خود، دوبار شاد بشویم که نمی‌میریم! شادی و مهر هم بین‌المللی‌اند. فرقی نمی‌کند با چه زبانی بخندی، یا بگویی دوستت دارم. این است که اصلاً ولنتاین را به‌خاطر این دوست دارم که می‌دانی در این روز مشخص، مردم زیادی از کشورهای مختلف دارند درباره‌ی عشق حرف می‌زنند. حالا هر حرفی که باشد. (+)


[۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه]  

The Blow of the Memories (unfinished)


The Blow of the Memories (unfinished)
Artist: Farbod Morshed

عاشق این نقاشی زیبا شدم این روزا. بخصوص رنگ و اون نوری که اون بالا داره. هی دلم می خواد خیره بشم بهش و فکرمو ول کنم تا بره دوردورا...

*این نقاشی هنوز ناکامل است. با اجازه فربد عزیز فعلا اینجا هست تا کاملش رو جایگذاری کنم. اگه روش کلیک کنید بزرگتر می شه.

[۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]