تجربه نشان داده: "تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو وخر! "
در اینجا چوب تر استاد راهنمام و گاو و خرم خودمم. حقیقتی است که باید قبول کرد.
از روز شنبه تا امروز به اندازه ده روز کار کردم. خلاصه افیشنسی غوغا می کند.
+
لباس هام همه کثیف اند ولی وقت ندارم. وقتی می رم خونه یا خیلی دیر وقته یا نا ندارم. دیگه لباس کهنه تر ها و تنگ و رنگ و رو رفته ها هم ته کشیدند. عن غریبه که به قول یکی از دوستان نوبت برسه به لباس هالووین ام!

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه]  


باز استادم اومد و سرسری دیتا هامو ور انداز کرد. بعد طبق معمول شروع کرد به توپیدن که این چه وضعیتیه. بهم گفت چرا بعد از دو ماه هنوز سر جای اولم هستم. زده بود به سرم که بگم در طول این دو ماه کدوم گورستونی بودی که ببینی چه غلطی می کردم. من که تو این گروه کلا به امان خدا ولم، حوصله ندارم که توضیح بدم مشکل چیه. بعد کار به جاهای باریگتر می کشه که من با پایه ها مشکل دارم و دید کلی ندارم و ... اینجاست که دیگه نمی تونم ساکت بشینم و دونه دونه نقشه هایی که تو سرمه و چجوری تست کردم و چه جوری سرم به سنگ خورده و عاقبت به چه نتیجه ای رسیدم رو.براش توضیح می دم و دیتا رو می کنم. بعد خودش خجالت می کشه و شروع می که به تعریف کردن از من که از دلم درآره.
حالا در عرض یه هفته باید یه ریپورت تحویلش بدم که چرا دور خودم دارم می چرخم و قراره این ریپورت paperبشه.
+
امروز یکشنبه است و دارم تو آفیسم کار می کنم. از بیرون غذا خوردن متنفرم ولی وقت و حوصله غذا پختن و آوردن رو هم ندارم. اینه که مجبور می شم که از نیم ساعت قبل از وقت ناهار هی به خودم تلقین کنم که مثلا هوس ساندویچ تونا کردم. اینجوری آمادگی پیدا می کنم و یه جوری غذا رو می خورم. بدترین حالت وقتی اتفاق می افتد که می گی تونا ساندویچ می خوام یارو می گه امروز نداریم. حالا بیا و یه زهزمار دیگه پیدا کن که بتونی بخوری و از گرسنگی معده ت درد نگیره.دچار افسردگی غذایی شده ام.
+
هووم... گرافین و وندروالس. ترکیب هاتی یه. نه؟
+
امسال دپارتمانمون 7 تا ایرانی گرفته. دیگه داریم به اندازه کافی یار برای سوسن خانوممون پیدا می کنیم. :دی

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه]  

17
*

[۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه]  


خب به سلامتی ددلاین همه summer school ها هم پرید.
حالا بازی تراختور با پرسپولیس کیه؟
امشب شام چی بخورم؟
مغزم درد می کنه.

[۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه]  


در حال حاضر دارم از گرسنگی می میرم ولی انگار دارم از خستگی بیشتر می میرم که نمی توانم دو قدم تا یخچال برم و یه چیزی تو معده ام بتپونم.

[۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه]  

Obsession


Obsession (by Secuk Erdem)

[۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه]  


از صبح دارم یه دم کار می کنم. مخم دیگه نمی کشه. حالا از بخت بد استاد راهنمام اومده و خیال رفتن نداره.
+
از بس دیروز رفت و روب کردم نک لاک ناخن هام پریده . می تونین حدس بزنین برای کسی که تو فضای لینوکس کار محاسباتی می کنه و دائم در حال تایپه کامند است، دیدن ناخن های نک پریده اش چقدر اعصاب خرد کن است. بخصوص که رنگش قرمز باشه. عق!
+
این استاد راهنمای من هر روز یه هوس تازه می کند. حالا گیر داده یه ریپورت از کنفرانسی که رفتیم باید تحویلش بدیم. حالا یه ذره پول خرجمون کرده تا قرون آخرش اگه از دماغمون در نیاره ول کن نیست. به همچنین باید در مورد یه دونه تاکی که خیلی ایمپرسدمون کرده * تو گروپ میتینگ فردا صحبت کنیم. منم هرچی فکر کردم فقط از یه تاک خیلی خوشم شده بودم. نه اسم یارو یادم بود و نه سکشنی که سخنرانی داشت. فقط یادم بود که آقاهه خیلی متشخص و خوش صدا بود. کارشم تو Nature چاپ شده بود و اسلاید هاشم بسیار زیبا بودن. خلاصه یا یه بدبختی پرسون پرسون یارو رو گیر آوردم. حالا هرچی paper شو می خونم نمی فهمم. واقعا نمی دونم از چیش انقدر خوشم اومده بود. آدمیزاد است دیگه...
*ای پاسداران زبان فارسی! تورو خدا اینجوری نوشتن های من رو اعصابتون نره. چاکریم. :دی

[۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه]  


ویکند تموم شد و اونقدر خسته ام که یه ویکند دیگه احتیاج دارم تا استراحت کنم. بیشتر وقتم صرف لاندری و رفت و روب و منظم کردن خونه ام شد. البته یه کمی هم آشپزی. نمی دونم جرا من همش کار دارم. همش یه کاری هست که باید انجام بدم.
+
راستی فیلم آلیس در سرزمین عجایب رو بالاخره دیدم اونم فقط به خاطر گل روی آقای برتون و جانی دپ عزیز. خیلی مزخرف بود. حیف پول و وقتی که حروم کردم.
+
وقتی که تو یه خونه زندگی نمی کنین نصف وقت و انرژی تون صرف یه سری چیزای مزخرف می شه. هی بارو بندیله که باید بین دو تا خونه جا به جا شه. هر چقدر هم فکر کنی دیگه همه چیز رو برای چند روز داری و احتیاجی نیست بری خونه خودت بازم بالاخره یه چیزی پیدا می شه که یادت رفته و به خاطرش باید بری خونه خودت. مجبوری از هرچیزی دو تا بخری تا مجبور نشی هر دفعه با خودت بکشی اینور و انور. خلاصه هی و قت و انرژی بی خود است که داره بی خودی تلف می شه. هیچ غلطی هم نمی کنم. پوووف!

[۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه]  

RELAX!
خیلی جالبه. انگار یوگا کردن و وبلاگ نوشتن من به همدیگه مربوط اند. هروقت یکدومشون رو شروع می کنم سراغ اونیکی هم می روم. به طور کلی هروقت می خوام زندگی ام رو تغییر بدم یا هر وقت فکر می کنم خیلی زیاد تغییر کرده ام این دوتا هم وارد زندگی ام می شن.

+

این استاد یوگا هه هم مارو گرفته. توی ناراحت ترین پر کشش ترین پوزیشن ممکن در حالی که گره خوردی و یه جایی بین زمین و آسمون معلقی آدمو نگه می داره بعد می گه : RELAX!

[۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]