♥ 28 اکتبر ♥

[۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه]  

29
*

[۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه]  



بله این مدتی که نبودم مریض بودم. سرماخوردگی که سرفه اش تموم نشد و آخرش فهمیدم که آسم فصلی دارم. شب ها با سرفه از خواب پا می شم و اونقدر سرفه می کنم تا احساس خفگی بهم دست می ده. یه جورایی معذب همسایه هام . احتمالا فکر میکنن سگ آوردم خونه نصقه شبا پارس می کنه. صدام شده عینهو تام ویتز. به سلامتی همه امراض خانواده پدری را به ارث بردم. کاش لااقل یه کم از هوششون بهره برده بودم.
+
تلویزیون دارد س- کس اند د سیتی نشون می ده. اون دوره ای که سارا جسیکا پارکر با برگر دوسته. یعنی من از شخصیت برگر متنفرم. بی عزضه یه بی اعتماد به نفسه نق نقو. یعنی بدترین تایپ دوست پسری که به تور آدم بخوره. یارو چیت کنه شرف داره به آدم بی اعتماد به نفسی که پسیو اگرسیو است. حالا مثلا چی می شد الان اون قسمت هایی رو نشون می داد که با اون روس هنرمنده دوسته.

[۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه]  

نانه لمون

دارم نعنا و لیمو دم می کنم. چند روزی است که سرما خورده ام. دوباره از چک برامون ویزیتور اومده بود. یه آقای قدبلنده اسمارت و از نوع دانشمندی خوش تیپ و خوش لباس که یه عالمه پیپیر تو جورنتل های تاپ دارد. با همه این اوصاف و لهجه چکی نازنین اش این آقا یه چیزی کم دارد اونم اینه که قهوه و چایی و چیزهای شیرین مثل شکلات و چیزکیک دوست ندارد. دیروز یه کمی خوب شده بودم که استاد راهنمام برای بار دوم منو با این آقا چکی برای شام دعوت کرد. این دفعه نمی خواستم نه بگم و رفتم. رفتن همانا و یه عالمه شراب نوشیدن همانا. شام هم میگو داشتن با ادویه تند هندی. الان حالم خیلی بدتر شده است و دارم تاوان دیشب را می دم. معده ام نارحته. سرماخوردگی ام بدتر شده. دوست ترکم می گه چایی نعنا و لیمو برای معده خوبه. نانه لمون. باباش که معده اش ناراحت می شده مامانش درست می کرده. خب بگذریم. امیدوارم که تا دوشنبه بهتر شم.

[۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه]  


آفتاب بالاخره دراومد. چهار روز است که نان استاپ دارد بارون میاد و چهار روز است که ماشین ندارم. ماشین ام را دادم صاف کاری و تا بارون بند نمیومد، تونی نمی تونست ماشین ام را رنگ کند. تونی ویتنامی است و دانشجوها اکثرا پیش اون می روند چون که ارزون تر از جاهای دیگه است. من با لهجه تونی هیچ مشکلی ندارم . باگ لهجه ویتنامی را خوب می دونم چون یکی از آدمایی که باهاش پروژه داشتم ویتنامی بود. به جای پ می گن ب مثلا بارکینگ پرمیت به جای پارکینگ پرمیت. اونایی که تو شهر ما زندگی نمی کنند هیچ ایده ای ندارند که اینجا بی ماشینی یه جور فلج بودن محسوب می شه و از اونم بالاتر هیچ تصوری ندارن که بارون های اینجا چجوری اند. خوشحالم که آفتاب در اومد.

[۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه]  

همین جوری های شنبه


این میز آدمی است که صبح تا شب کار می کند. شبا میاد خونه رو کاناپه جلوی تلویزیون ولو می شه رآلیتی شو نگاه می کند که هیچ پروسسوری از مغزش را استفاده نکند از بس که در تمام روز فول پروسسور کار کرده. این میز آدمی است که تمام روز به اعداد روی صفحه سیاه لینوکس زل زده تا از تو دلش یه داستانی بکشه بیرون تا هیجان زده شه و بتونه ادامه بده. این میز آدمی است که شبا نصفه باقی مونده ناهارش را می خورد و چون هنوز گرسنه است شیر با سرآل یا کاتج چیز با عسل می خورد. این میز آدمی است که دوست دارد شبا کار کند و صبح ها بخوابد ولی مجبوره دیرتر از 12 شب بیدار نمونه تا بتونه صبح ساعت 7 از خواب پا شه و زندگی اجتماعی نرمالی داشته باشد. این میز آدمی است که بطور حرص درآوری مرتب و تمیز است اما هر از گاهی خیلی شلخته و بی حال می شه. این میز آدمی است که امروز صبح همه جای خونه را برق انداخته، بوی پن کیک و چای ارل گری تو خونه راه اندخته. این میز آدمی است که نتونسته یه ثانیه لذت صبحونه روز یکشنبه اش را عقب بندازد تا عکس زیبایی از میز تمیز و فنسی و پن کیک های هیجان انگیز بگیرد و تو وبلاگش بگذارد.

[۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه]  


استخر که رفتم تو گوشم آب رفته. از صبح همش احساس می کنم یه پروانه تو گوشم گیر کرده. بال بال می زنه ولی نمی تونه بیاد بیرون.

[۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه]  


باز یه همسایه بنگی به تور من خورد. از ساعت ده شب شروع می کند. آخر هفته و وسط هفته هم حالیش نیست. حالشو اون می بره، از صدای بلند موسیقی هپروتی اش، من خوابم نمی بره. الان در حالی دارم این پست را می نویسم که پایه های تختم می لرزه. بخشکه این شانس! کاش اقلا سلیقه موسیقیایی مون یکی بود. فردا می رم شکایتش را به آفیس می کنم.

[۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه]  

Rest in Peace, Steve.

 

ژانر
کلا تیریپ هرچی گیکی تر، فحش به اپل و فراورده هایش بیشتر.

[۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه]  

همین جوری های شنبه

[۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]