29
*

[۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه]  


یادمه یه زمانی مامان و بابام از اصطلاح "حال می کنم / نمی کنم" خیلی بدشون میومد و به نظرشون خیلی زننده بود. مثلا من با این ماشین حال می کنم. مامانم می گفت جلوی من اینجوری حرف نزن من چندشم می شه.
حالا من نسبت به اصطلاح "تو حلقم" یه همچین احساسی دارم. مور مورم می شه. آخه این چه جور اصطلاحیه؟ آیا من پیر شدم یا این اصطلاح خیلی ضایع است؟

 


دیروز اومدم به خودم حال بدم. برای ماساژ سر و مرتب کردن موهام رفتم به سالن زیبایی نزدیک خونمون. برای اولین بار در اینجا از سالن که در اومدم از موهام راضی بودم. خوش و خندون سوار ماشینم شدم وداشتم از خیابون اصلی به یه سمت دیگه می پیچیدم که یه ماشینه در عرض دوثانیه دنده عقب از پارکینگ در اومد و زارت کوبید به ماشینم. بیچاره "جیران تور" (اسم ماشینمه) نصف چونه اش قرق شد . بطوری که درطرف راننده باز نمی شه. چنان عصبی شده بودم که خدا می دونه بخصوص وقتی دختره احمق از ماشین پیدا شد و طلبکارانه پرید به من. یعنی با تمام وجودم راننده هایی که در تهران بعد از تصادف با زنجیر به جون هم می افتادند و کتک کاری می کنند را درک کردم! با خودم فکر کردم من بعد از کلی پمپر شدن تو هوای ملس اینجا اینجوری شدم حالا به سناریو هوای دود آلود و ترافیک تهران را هم اضافه کن. آخه راننده تاکسی یه دعوا نکنه پس کی دعوا کنه؟

[۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه]  


می‌گویند اگر خوش شانس باشی کسی را می‌بینی که زندگیت را به دو قسمت تقسیم می‌کند قبل از دیدن و بعد از دیدنش. من می‌گویم اگر بدشانس باشی قسمت سومی هم دارد بعد از رفتنش
(+)

[۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه]  


یکی از فامیل های دورمون که من تا حالا ندیدمش، برداشته امتحان تیک هوم الکترومغناطیس بچه اش را که رشته برق می خونه برای من فرستاده و گفته برای فردا می خوام! دقیقا همین جمله. نگفته اگه می شه یا اگه وقت دارید. منم جواب دادم، باید رفرنس هامو نگاه کنم. این وقت می گیرد. من یه ددلاین دارم بخاطر همین قول نمی دم تا فردا بتونم براتون حل کنم. برداشته جواب داده ماهم فکر می کردیم بعد این همه درس خوندن می تونی مساله دانشجوی لیسانس را حل کنی!
آخه بی شعوری در چه حد. می تونید تصور کنید که الان سوزشم در چه حد است.

[۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه]  

Hello world!
سلام سلام! من اومدم اینجا. :)

[۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه]  

همین جوری های شنبه

[۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه]  


در عرض بیست و چند سالی که با خانواده ام زندگی کردم زیر بار خیلی از محدودیت ها رفتم اما زیر بار این نرفتم که خمیر دندون را از وسط فشار ندم. دعواهای متوالی اثر نداشت. خوب چه اشکالی دارد اینم سهم من بود از آنارشی . در عرض این مدتی که با هم زندگی کردیم حتی یه دفعه هم بهم نگفت که خمیر دندون را از وسط فشار نده. هردفعه صبح بعد ازمن خیلی خونسرد از ته تیوپ خمیردندون را فشار میداد که بیاد بالا. خلاصه اونقدر این کار ادامه پیدا کرد که بالاخره تصمیم گرفتم به این کارم خاتمه بدم. یعنی یه روز متوجه شدم بقدری عاشق هستم که حاضرم یه خاطرش هرکاری بکنم، حتی خمیر دندون را از وسط فشار ندم! تو رابطه یه نقطه ای وجود دارد که با تمام گذشته و مخلفاتش کنار میای و نمی گذاری هیچ پس مونده ای رو رابطه ات سایه بندازد. یه جور صلح درونی. الانم که دیگه اینجا نیست هر روز صبح با دقت از ته خمیر دندون فشار می دم. انگار اگه نکنم یه جورایی بهش خیانت کردم.

[۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه]  


هرچه دوست دارید بخورید و بیاشامید و اگه دیدید رو فرم نیستید ورزش کنید. حیف نیست صبح یه قاشق گنده نوتلا رو نون تست شده نمالید و با هورت چایی به عرش اعلا نرید؟ در راستای همین حرفا اینجانب دوز ورزشم را بیشتر کردم . در هفته به جای دو بار، سه بار می رم شنا. حالا همه این روده درازی ها را کردم که بگم امروز بنده با صحنه ای بسیار تاثیر گذار و آموزنده در استخر مواجه شدم که جهان بینی ام را عوض کرد و حیفه با شما شر نکنم. :دی فقط محض اطلاع خواستم بگم شایعه ای که در مورد برادران سیاهپوست رایج است، نه تنها بسیار صادق بلکه الحق بسیار راستین می باشد. خلاصه اصلا یه وضعی!


[۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه]  


من تکلیفم را با دخترایی که مدل بچه های دوساله صحبت می کنند نمی فهمم. شاید برای دوست پسرشون یا به طور کل آقایون این عمل کیوت و دلبرانه است اما من دست خودم نیست یه جوری معذب شم. یعنی نمی دونم چه جوری باید عکس العمل نشون بدم و باهاشون حرف بزنم. یه جوری احساس چوب بودن بهم دست می ده.

[۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه]  

ناهارم

 


منتظرم هرچع زودتر سال تحویل برسه و من سر سفره هفت سین آرزو بکنم که در سال جدید هروقت حموم کردنم تموم می شه ویزقوله دوش را ببندم که دفعه بعد آب یخ روی سرم نریزه. باشد که قبول افتد.

 


یادمه تهران سر و کله یه مارمولکی توخونه مون پیدا شده بود که زیر میز تلویزیون احتمالا لونه اش بود. چون چند بار همون دور و برا اونو دیده بودم. برادر عزیز هم شده بود حامی این مارمولکه. می گفت : مارمولک حیوونه تمیزیه. سوسک ها و حشرات را می خورد و به جامعه خدمت می کند. اگه بخواین اینو بکشید باید از رو جنازه من رد شین! خلاصه از وحشت این مارمولکه من تا مدت ها نمی تونستم رو کاناپه دراز بکشم و تلویزیون تماشا کنم . هر لحظه احساس می کردم که مارمولکه رو دست و پامه و یه متر می پریدم هوا.
حالا اینجایی که من زندگی می کنم تو حیاط دانشگاه پر از مارمولک است. اولا می ترسیدم. بعد از مدتی عادت کردم و نترسیدم. الان وقتی می بینمشون دلم براشون ضعف می ره از بس که گوگولی مگولی و نمکی اند. ناخداگاه از بغلشون که رد می شم یه ماچی براشون می فرستم.
خواستم بگم آدمیزاد است دیگه، شرایط محیط روش اثر می گذارد.

[۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه]  


معیار من برای معاشرت با ایرانی های اینجا اینه که طرف زیاد ازم سوال نپرسد . یعنی در عرض ده دقیقه اول آشنایی سعی نکند تمام آمار خودم و جد و آبام و کلا زندگی ام را در بیارد. پشت سر بقیه نان استاپ حرف نزد و آدمای دور و بر را مسخره نکند. بخصوص وقتی بعدا ببینی با همون آدمی که پشت سرش حرف می زند و مسخره اش می کند خیلی هم جون جونی است و می شینه با اون پشت سر تو حرف می زند. ایرانی ها خیلی باهوشند و این جا خیلی اخ است نکند. اگه بد است برای چی اومدی؟ اگه اومدی حال نمی کنی چرا بر نمی گردی؟ البته منظورم اونایی نیست که به زور مجبور به ترک وطن شده اند و چاره دیگری ندارند. خوب با این شرایط به سختی کسی از این فیلتر رد می شه. احتمالا منم از دید اونا خیلی آدم گهی هستم. مهم نیست. اینجا آدم اونقدری وقت ندارد که خودشو درگیر دنیای کوچک اینجور آدما بکند و بی خودی برای خودش دراما و اعصاب خوردی فراهم کند.
لازم به توضیح نیست که از لحاظ آماری تجربه شخصی ام را بیان کرده ام. اگر نه همه جایی همه جور آدمی دارد. شخصا ترجیح می دم ملیت شخصی تعیین کننده انتخاب برای معاشرتم نباشد.

[۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه]  


یا تو خواب تو روزنامه خوندم یا واقعنی خوندم که الف نون داره میاد نیویورک. استرس گرفتم. مرتیکه عین لیدی گاگا می مونه. هر دفعه یه جوری آدمو سورپرایز می کنه. همش می ترسم دوباره بیاد یه زری بزنه ، به مامانم اینا ویزا ندن. برم گوگل کنم ببینم واقعا داره میاد؟

[۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه]  

همین جوری های شنبه

 

Me To You




هی آیداهه! اینا همش مال توئه. :* بک گراند جدید برای دسک تاپم درست کردم.

نگران نباش همه جای دنیا آسمون یه رنگ است.

منم اینجا موندم با یه مشت نره غول و یه مشت ماده های زبون نفهمِ نچسب.

خلاصه چاکریم!



پ.ن: روش کلیک کنی کلی بزرگ و قشنگ می شه. :)

[۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه]  


منی که تلفنی صحبت کردن، چت کردن و ای میل نوشتن را دوست ندارم حالا مجبورم که با همه این راه ها باهاش ارتباط برقرار کنم. چند ساعت با اسکایپ، یاهو مسنجرو جی تاک سعی کردیم که مثل آدمیزاد صحبت کنیم. اونقدر هر کدومشون یه جوری اعصابمونو خرد کردن که دیگه از خیرش گذشتیم. فقط دارم به خودم دلداری می دم که بشریت با هر شرایطی بالاخره خودشو وفق می ده.

باور کنید این جی تاک خیلی پیچیده است. آخر هم نفهمیدم چه مرگشه. صدای او نمیاد. بعد فرق جی تاک و اون چت معمولی گوگل چیه؟ بعد چرا از اون باکس جی تاک اون نمی تونه بهم زنگ بزنه؟ بهش می گه که من یه جای دیگه بیزی هستم. و لاب لال لاب پووووف!

باز من شبا دیر می خوابم و این خوب نیست.


[۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه]  

[۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه]  


روی دو تا مولکول احمق کار می کنم که کل تابستونم را به ها دادن و هنوز نمی دونم این دیوونه ها چجوری دوست دارند روی سطح طلا بشینند. اکسپریمنتالیسته هم از ریور ساید پاشو گذاشته رو گلوم که پس چی شد په؟ باید یه ریپورت در مورد "تابستان خود را چگونه گذراندید؟" به استاد راهنمام بدم. به جای اون نشستم بک گراند دسک تاپمو عوض کردم و کلی خوش خوشانمه .

 

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]