دلمو خوش کرده بودم که سریال لاست رو ندیدم و تابستون می شینم با خیال راحت از اول نگاه می کنم. اونقدر هی اه و پیف کردین که دیگه همین یه دلخوشی رو هم دیگه ندارم.
+
قرار شد چهارشنبه شب بریم و یکشنبه شب برگردیم تا روز دوشنبه 8 صبح بتونه سر کلاسش حاضر شه. همین الان متوجه شدم که دوشنبه memorial day است و اینجا تطیله! فرض کن یعنی یه روز بیشتر می تونستیم بمونیم.

[۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه]  


الان دقیقا تو شرایطی هستم که از اول رابطمون ازش می ترسیدم ولی انگار حالا که اتفاق افتاده اندازه ترسش درد ندارد. خیلی آروم و منطقی دارم عمل می کنم. صبح ساعت 4 رسوندمش فرودگاه. فردا در یه شهر دیگه Job interview دارد. چون وقت نداشت کت و شلوارش رو من بردم خشک شویی. کراواتش رو هم با هم انتخاب کردیم. در این چند روز اخیر چندین بار پرزنتیشن اش رو با دقت گوش دادم بطوری که الان عینشو می تونم اجرا کنم. خیلی احساس عجیبی دارم. نمی دونم کدوم حالت برای هردومون بهترینه. بخاطر همین نمی دونم اگه مورد قبول واقع شه خوشحال می شم یا ناراحت. لعنت به این مملکت که همه اسیر شغلشون اند.
دیگه کاملا مطمئنم که معده درد لامصب من فقط و فقط از استرس است.

[۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه]  


آورده اند paper ات زمانی پابلیش می شود که دیگه ازش متنفر شدی و حاضر نیستی یه نیم نگاه بهش بندازی. فعلا من در مرحله قانع کردن استاد راهنمام هستم. من نمی فهمم عوض اینکه من اونو بپیچونم اون منو می پیچونه. باید از زیر کار در بری که بیفتد دنبال آدم.

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه]  


امروز از اون روزایی است که ذهنم جمع و جور نمی شه که بشینم کار کنم. دارم مثلا دیباگ می کنم. از یه ور ای میل و فیس بوکم رو رفرش می کنم تا اگه یه موقع اوباما نامه شخصی برام فرستاده باشه در جا چک کنم! و از یه ور دیگه نشستم آرشیو وبلاگی که تازه کشف کردم(دیفال مستراح) رو می خونم و سعی می کنم بلند نخندم. خب معلومه دیگه یه تغییر تو کد می دم ران می کنم بعد یادم می ره چه غلطی کرده ام.
حالا دو راه پیش رومه. یا باید بند و بساطمو جمع کنم پاشم برم خونه بشینم پای تلویزیون رآلیتی شو ببینم و آبجو بخورم تا وقتی که رو کاناپه خوابم ببره یا همین الان باید پاشم یه قهوه خفن ویتنامی درست کنم و بزنم تو رگ و به قول معروف کانمو هم بیارم و تسلیم سرنوشتم شم.
پ.ن 1 در ضمن وبلاگ "دیفال مستراح" خداست. چرا من تا حالا این وبلاگ رو ندیده بودم.
پ.ن2 این اسلام الدین (یکی از هم آفیسی هام) هم چشمش در اومد از بس از جلوی مونیتور من رد شد و زل زد ببینه من دارم چی کار می کنم. آقا همینه که هست. امروز کار نعطیله.

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه]  

Research Life
After the meeting with advisor: http://emo.huhiho.com

Debugging your own code:http://emo.huhiho.com

Attending a lecture:http://emo.huhiho.com

Attending a talk suggested by your advisor:http://emo.huhiho.com

Experiment succeeds:http://emo.huhiho.com

Advisor on leave:http://emo.huhiho.com

Semester ends:http://emo.huhiho.com

Paper accepted:http://emo.huhiho.com

Experiment fails:http://emo.huhiho.com

Why did I choose this advisor?:http://emo.huhiho.com

Before exam:http://emo.huhiho.com

Paper rejected: http://emo.huhiho.com

Failure in comprehensive exam:http://emo.huhiho.com

Advisor praises:http://emo.huhiho.com

Everyone else goes for a trek and you have to stay back:http://emo.huhiho.com

7th year of PhD:http://emo.huhiho.com

Review comments on the final report asking you to rewrite 3 chapters and add 2 new:http://emo.huhiho.com

لینک از اینجا و اینجا .

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه]  


استاد راهنمام رفت فنلاند. یه چند روزی نیست. دیروز زودتر از آفیس رفتم و امروز صبح یه کم بیشتر خوابیدم. حالا در کل وقتی هم هست نمیاد آفیسمون سر بزنه و اگه کمتر کار کنم آخرش به ضرر خودم تموم می شه ولی خوب چی کارش می شه کرد از لحاظ روانی هم که شده نیم ساعت بیشتر خوابیدن وقتی که نیست انگار یه مزه دیگه ای داره.
+
از موقعی که هی من گفتم باباجون این هیدروژن رو چرا اینجا باید بگذاریم و اونم با من جوری برخورد کرد که انگار من حالی ام نیست و آخرش هم بعد از 4 ماه معلوم شد که حق با من بوده دیگه حرف پست داکم رو گوش نمی دم. ای پست داک از دست من عصبانی باش و از عصبانیت بمیر!
+
الان بیشتر از یه ماه است که داریم برای یه road trip برنامه ریزی می کنیم. خداوند آخر و عاقبتش رو خیر کند که هیچ رقمه چشمم از اکیپ همراهمون آب نمی خورد.

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه]  

ONCE

آخر هفته خوبی بود. هیچ کدوممون آفیس نرفتیم و کار نکردیم. گفتیم حالا اگه یه هفته ما کار نکنیم چرخه ریسرچ دانشگاهمون از کار نمی افتد. کلی کارای عقب مونده مون رو انجام دادیم. ماشینامون رو شستیم. خیلی وقت بود که دوستامون رو می خواستیم دعوت کنیم. هم با دوستامون وقت گذروندیم و هم دوتایی نشستیم فیلم ONCE رو دیدیم. وای خیلی چسبید! دقیقا یه همچین فیلمی رو می خواستم ببینم. به طور خلاصه یه آخر هفته آروم و ملس و مفید.

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه]  


تا ریششو می زنه من حموم می کنم. تا حموم می کنه من تست پنیر و کره برای صبحونه مون درست می کنم . تا ملافه هارو تا می کنه و رو تختی رو صاف و صوف می کنه من کرم های صورتم رو می زنم. قبل از اینکه از خونه بیایم بیرون یکی یدونه موز از روی میز بر می داریم و می گذاریم تو کیفمون. روزمون شروع شد و رفت تا شب که به خاطر من از جاده ای برگرده که آهو داره.

[۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]