yaaay! I am a proud non-vegeterian


از وقتی که تصمیم گرفتم غذای سالم بخورم یه جورایی نا خواسته به سمت گیاه خواری روی آوردم. بعد عادت کردم و خودم هم باورم نمی شد که دلم گوشت نمی خواد تا اینکه امروز شدیدا هوس برگر با بلو چیز و هات سس کردم. بعد از ناهار، تمام افسردگی و خستگی ام رفت پی کارش. وقتی برگشتم آفیس کدم را بعد از یه هفته دیباگ کردم. انگار همه چی خوب و روان شد. خلاصه هر که دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.
به طور متوسط هفته ای نزدیک دو پوند وزن کم می کنم. بالاخره زیپ یکی از شلوار جین هام که از پام بالا نمی رفت بسته می شه. کم مونده به حالت لاغروم برگردم. کلا راضی ام از خودم.

[۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه]  

What's wrong with me?
همش خسته ام. دیگه اسپرسو هم اثر ندارد. امروز ساعت 4 برگشتم خونه و ولو شده ام و حال ندارم جم بخورم. حتی تعطیلات هم منو خسته می کند.تعطیلاتی که همش تو کوچه و خیابون و این ور اون ور باشی که خستگی ات را رفع نمی کند. دلم یه تعطیلات فقط استراحتی می خواد. تمام روز بخوابم. تمام روز تو خونه باشم. باید وقت ماساژ بگیرم. ماساژ از هروئین بدتر است. نباید بار اول امتحان کنی. اگه امتحان کنی دیگه گرفتار می شی. خلاصه می خوای از نون شبت بزنی بری ماساژ. هر دفعه هم دختره با لهجه غلیظ روسی اش می گه: Oh my god! Your shoulders are so tense. Unbelievable! بعد دلم برای خودم می سوزه و تصمیم می گیرم که با خودم مهربون تر باشم. ماساژ رفتن مثل یوگا کردن می مونه یادت می افتد که تنی داری که باید مواظبش باشی. با بدنت در صلحی. دوستش داری. مواظبشی.

[۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه]  


امروز بعد از سپراندن یه تعطیلات چاق و چله به آپارتمان ام برگشتم. یه ماه بود که همدیگه رو ندیده بودیم. الان یه سالی می شه که هر دو ماه یه بار همدیگه رو می بینیم و ماه عسلکی می گذرونیم و بعدش نخود نخود هرکه رود خانه خود. هر دفغه دلم می شکند که نمی تونیم با هم زندگی کنیم تا این درس لعنتی من تموم شه. با هورمون های بالا و پایین شده و دلی تنگ، من می موندم و حوضم و یه چمدون باز نشده با یه عالمه لاندری و صفخه اسکایپی که همیشه روشن است. امی واین هاس هم واسه خودش می خونه و عصر یکشنبه ام را یکشنبه تر می کند. باید به گل هام آب بدم.

[۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه]  

همین جوری های شنبه

امروز اینو تو قسمت تی بگ ها دیدم. تعریف من از آرامش حال این خرسه است. یعنی عاشق مافین و عسل کنار چایی اش ام من. :*

[۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]