"An intellectual is a person who's found one thing that's more interesting than sex."
(Aldous Huxley)

[۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه]  

داستان کوچ و این جنگل بی ریشه
چند روز پیش فیلم «سؤال» اثر الیکا هدایت را تماشا می‌کردم. اثری دوست داشتنی که خیلی از ما پس از دیدنش با آن هم‌ذات‌پنداری خواهیم کرد. و پرسش‌ها و علامت سؤال‌های این هنرمند و آدمهای درون فیلم را از آن ِ خودمان خواهیم دانست. این فیلم حدود دو سال پیش چند جایزهء بین المللی را از آن خود کرد. پیشنهاد می‌کنم هم این فیلم را ببینید و هم فیلم‌- انیمیشن‌های دیگری که او یا لینکشان را و یا خودشان را به طور مستقیم بر وبلاگش گذاشته است.
(+)
فیلم سوال اثر الیکا هدایت
+
خب با اجازتون فعلا می خوام بی خیال درس و تحقیق شم و بشینم این فیلم رو نگاه کنم.

 


" در دوست داشتن تمامی مردم، خوارشماری بسيار هست. " *
ما وجود خصلت‌هایی را که خوار می‌شمریم، فقط در کسانی می‌توانیم ببینیم و بپذیریم، كه در ذهنمان آنان را پست‌تر و حقيرتر از خود فرض كنيم؛ و درواقع پیشاپیش در ذهن، توقع هر رفتاری در حد و اندازه‌ای که برایشان فرض کرده‌ایم را داشته‌باشیم. یا در بهترين صورت، آنان را چون كودكی نابالغ و هنوز نافهم بدانيم كه بايد به خامیشان بخشيد یا بر بی‌فکریشان ترحم كرد.
.
وقتی با فرض برابری، انتظارمان از يك انسان،‌ همان چيزی باشد كه از خودمان داريم، رفتار غيرانسانی یا پست ديگری، سزاوار مقابله یا طرد است، نه چشم‌پوشی و ترحم.
.
گاه ترجیح دارد از کسانی بیزار باشی، تا خود را در ذهن، برتر از آنان به‌شمار آوری. گرچه، دومی را، دیگران خوش‌تر آید.
.........
* نیچه-فراسوی نیک و بد
(+)

 


آدمیزاد است دیگه. یه موقعی یادش می ره چرا روزنامه نمی خونده و از خوندن هر گونه اخبار در مورد ایران و جهان امتناع می ورزیده. آقا من از موقعی که دوباره اخبار خون شدم و دارم وضعیت جهان و کشور عزیزمون رو تعقیب می کنم، مقدار استرسم به طرز قابل توجهی زیاد شده. بخصوص که الف نونمون هم از هیچگونه شیرینکاری دریغ نمی کند. ماشاءالله هر روز جزو تاپ ترین اخبار دنیا اسم کشورمون دیده می شه و بر لقب هامون یکی یکی افزوده می شه. باز هم بر پروتست خود بر اخبار نخوانی ادامه خواهم داد و ترجیح می دم اطلاعات عمومی ام پایین بمونه و فردا اگه کسی در مورد نیکولا سارکوزی صحبت کرد عین بز اخوش تو چشاش نگاه کنم. ;)
شما زیاد به "آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند" گوش نکنین. نتیجه اش مهمه. خیلی هم خوش می گذرد.
کلا جهالت چیز خوبیه. به جان خودم.

[۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه]  

23
*

 

The Blow of the Memories
The Blow of the Memories
Artist: Farbod Morshed

اینم از کامل شده نقاشی مورد علاقه ام که اینجا گذاشته بودم. با تشکر مجدد از فربد عزیز.

[۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه]  

(+)

دوستان عزیز اینجانب نویسنده وبلاگ تنهایی پرهیاهو گاهی اوقات از وبلاگ های دیگه هم مطلب در اینجا پابلیش می کنم و برای لینک دادن از علامت (+) استفاده می کنم که اگه روش کلیک کنید متوجه می شوید که به پست اوریجینال ختم می شود. این مدل لینک دادن رو هم از آیدا یاد گرفتم و بنظرم جمع و جور و جالب است. اگه در همین صفحه دقت کنید چندین مطلب وجود دارد که تهش (+) وجود دارد.
من فقط یه بار در عمرم منبع رو ذکر نکردم و اونم اوایلی بود که وبلاگ می نوشتم و یه جمله از دانشمند مرحوم جناب نیلس بور تو وبلاگم گذاشتم و پایینش ننوشتم نیلس بور. (رجوع شود به تصحیح و توضیح) چون عین احمق ها فکر می کردم جمله خیلی معروفه و مگه می شه که کسی در کره خاکی نیلس بور رو نشناسه. بعد با تذکر میرزا پیکوفسکی هم که کاملا به جا بود پایینش اضافه کردم "نیلس بور" ! خلاصه این تنها موردی است که بنده حق کسی رو ضایع کردم ! از اونجایی که خدمت های متعددی در راستای شادی روح جناب بور در زندگانی ام انجام دادم مطمئنم که ایشون بنده را عفو نموده اند.
شما دوست ناشناس عزیز! لطفا قبل از اینکه کامنت بگذاریدو بنده رو به بی احترامی به نوشته دیگران محکوم کنید، عینکتون رو به چشم بگذارید و علامت (+) را چک کنید. باشد که رستگار شوید!

 


يادم باشد حالت که بهتر شد برايت بگويم که من باور دارم که کسی که دوستمان داشته است ... يا ما گمان کرده ايم که دوستمان دارد ... يا خودش زمانی فکر می کرده است که دوستمان دارد، هر گونه حقی دارد که ما را ديگر دوست نداشته باشد. از همين لحظه. نمی شود دوست داشتن را از ديگری به واسطه ی تاريخ و قانون و منطق خواست، يا او را به ادامه دادن چيزی که تداوم ندارد؛ لابد ندارد که ندارد؛ محکوم کرد. نمی توان ديگری را در محکمه ی عشقی که در ما هنوز زنده است و در او نه، با قاضی و دادستان و دادنامه قضاوت کرد. اين درد، اين آسيب، اين وانهادگی که در توست، از توست. نه از ديگری. نگاه کن ... اگر ديگری ما را دوست ندارد؛ يا به شکلی که ما می خواهيم يا به اندازه ی ان؛ می توان مغموم شد يا دلتنگ يا سرگشته يا ماند يا رفت ... اما هر چيزی به جز اين اگر تبديل به حکايت مدعی و مدعا شود، نه عاشقی که تملک طلبی است. دوست داشتن حق نيست. انتظار نيست. مطالبه نيست. يا هست. يا نیست. همين. وحشی است. در هوای ازاد رشد می کند ... تا هست بايد قدرشناس بودنش بود ... و وقتش که رسيد، رهايش کرد تا برود و آنجا برويد که می رويد.[+]

[۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه]  


استاد الکترودینامیک آخرین روز کلاس آب پاکی ریخت رو دستمون. امتحان open book است و سوال ها هم جوریه که باید مدلینگ کنیم. گفت سر جلسه امتحان هرچی هم دلمون خواست اعم از کتاب و جزوه و حل المسائل و غیره می تونیم با خودمون ببریم. به قول دوستم خیلی سربسته منظورش این بود که کا**ند*و&&م هم با خودتون بیارین می خوام ترتیبتون رو بدم!

[۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه]  


من اینحا هر از گاهی معاشرت می کنم چون آدمیزاد هستم و دوست دارم به طور کلی در زندگانی بغیر از خودم و پارتنرم و اسلام الدین ( هم آفیسی معروفم!) آدمای دیگه ای رو هم ببینم. منتها نمی چسبه که نمی چسبه. نه اونقدری فان هستن که بگی باهاشون از ته دل می خندم، دیوونه بازی می کنم و خوش می گذره و نه اونقدری حرف زدن و بحث کردن باهاشون لذت بخشه که بگی روحم تغذیه می شه و به معلوماتم اضافه می شه. پیدا کردن کسی که رو اعصاب نباشه و مورد اول و دوم رو هم داشته باشه که محاله. مدتیه که معاشرت هام رو کم کردم. به قول زنیت به دلیل اینکه غذا برای خوردن نیست آدم نباید هر آشغالی رو هم که جلوش می گذارند بخوره مگر اینکه دیگه از گشنگی بمیره.

[۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه]  

فسقلی

یکی از معدود چیزایی که باعث می شه تو این روزهای پر از استرس لبخند به لبام بشینه فکر کردن به فسقلی است که قراره دوستم به دنیا بیاره. یه فسقلی دوست داشتنی که آرزوی خاله شدن من رو برآورده می کنه. فسقلی نازنینی که خوش قدم است و از روزی که تو شکم مامانشه داره برای هممون چیزای خوب میاره. فسقلی عزیزم این پست متعلق به تو است. خیلی دوستت دارم و منتظرت هستم که به دنیا بیای و با خنده های زیبات دنیا رو زیباتر بکنی.

 

پروفسور حاج جلیل
وقتی از در میام بیرون با خودم فکر می کنم که چقدر چیز از سخنرانی امروز یاد گرفتم؟ سخنران قبلا در سال 1994 از فرانسه برای ست آپ یه آزمایش در شاتل برای اینکه در خلاء آزمایش بشه به اینجا اومده بوده. خلاصه یعنی کارش خیلی درسته. حالا بر می گردیم به اینکه من چقدر به حرفاش تونستم گوش بدم و بفهمم. از موقعی که شروع به حرف زدن کرد و با دیدن قیلافه اش همش فکر می کردم که این آدم شبیه کیه؟ به سلامتی زیاد تو خماری نموندم و بلافاصله یادم اومد که طرف شبیه حاج جلیل است که سالی یه بار برای خونه مادربزرگم در تبریز برنج می آورد. حاج جلیل و حاج علی دو تا برادر بازاری پیر بودند که موهای سفید داشتند و حاج جلیل دندون های طلایی داشت. هیچ وقت خنده هاشو که تمام دندوناشو به نمایش می گذاشت فراموش نمی کنم. بعد دیگه رشته افکار دست خودم نبود و یاد خونه قدیمی مادربزرگم افتادم. حتی فیززه باجی (احتمالا مخفف فیروزه) که موهای حنایی داشت و برای مادربزرگم کار می کرد. الان هیچ یادم نمیاد که چرا من ازش متنفر بودم. یادمه که لای دستمال کاغذی گل gel گذاشته بودم تا تا وقتی داره از تو حیاط رد می شه از بالای مطب مادربزرگم بریزم رو سرش. این تا حالا به صورت یک آرزو در قلبم مونده و متاسفانه هیچ وقت نتونستم عملی اش کنم.
آهان! داشتم می گفتم که چی یاد گرفتم؟
یادگرفتم که گروه های مختلف روی موضوعی که این آقا داره در موردش حرف می زنه کار می کنن. تئوریست ها و تجربی کارها در گروه های مختلف نتیجه های مختلف گرفتن و فقط یک گروه در اسپانیا به فرماندهی فرناندو نامی (رفیق فابریک استاد راهنمام) نتیجه همخون در تجربی و تئوری گرفتن. و کلا دعوا سره اینه که یه گروه می گن دو تا اسپین up و یک اسپین down و گروه دیگه می گن دو تا اسپین down و یک اسپین down ! حاج جلیل هم روغن داغ مساله رو زیاد می کرد. خلاصه که این جریان خیلی هیجان انگیزه و هنوز معلوم نشده که کدومشون راست می گن.

[۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه]  


خدا پدر اعتیاد رو بسوزونه که ما یه زمانی پلنگ بودیم... آره داشتم چی می گفتم... بنویس. خدا پدر محیط و مشغله های اینجا رو بسوزونه که از وقتی که اومدم یه دونه کتاب درست و حسابی نخوندم. هفته پیش بعد از یه صحبت طولانی با زنیت در راستای اینکه طاووسی بودیم و تو قفس خرا انداختنمون و داریم هویت و علایق سابقمون رو از دست می دیم تصمیم گرفتیم یه سری به "بارنز اند نوبل" (کتاب فروشی زنجیره ای) بزنیم و ولو شیم روی کاناپه و به یاد ایام قدیم یه کم کتاب ورق بزنیم. مدتیه به این نتیجه رسیدیم که زبان انگلیسی ای که ما بلدیم به درد زندگی روزمره می خوره و وقتی با دو تا آدم حسابی (مثلا مهمونای خونه استاد راهنمام) حرف می زنیم، می فهمیم که جقدر لغت بلد نیستیم و چقدر حرف زدن و نامه نگاری های آدم حسابیونه با چیزی که ما بلدیم و صحبت می کنیم متفاوت است. دوستای آمریکایی هم که داریم با لات هستن و تو جمله بندی هاشون به طور متوسط دو تا سه بار کلمه فا ک رو به کار می برن یا تریپ هیپی که اونام برای خودشون یه ساز دیگه می زنن و از عالم و آدم متفاوتند. بدین علت تمام مدت چشممون دنبال کتاب های لغت که مثال و تمرین زیاد داشته باشد بود. زنیت یه کتابی گیر آورد که اسمش یه چیزی تو مایه های : " لغت هایی که یه دانش آموز دبیرستانی در آمریکا باید بداند"بود. وقتی با بعضی از صفحه ها مواجه شدیم که هیچ کدوم از لغت هاش به گوشمون نخورده بود حسابی شرم اندیشناک گردیدیم و تصمیم گرفتیم که واقعا برای این مساله وقت صرف کنیم و به دنبال راه حل باشیم.

[۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه]  

Yeah! it was me
!!!!بعضی وقت ها یه کارهایی می کنی که نمی دونی چه جوری جمع اش کنی
چیزی رو نشون می دی که خودت نیستی و هیچ وقت هم نبودی
بعدش هم نمی تونی هیچ بهانه ای بیاری
فقط باید بگی!!!آره من بودم و گند زدم
خیلی هم خراب کردم.می دونم و فقط باید فراموش اش کنم
بازی رو باختم
ولی اوکی خدا بزرگه
(+)

[۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه]  

start
یادمه از روز اولی که اومدم اینجا وقتی ازم می پرسیدن که جا افتادی یا نه؟ در جوابشون خیلی سریع می گفتم که آره. الان که یه سال و سه ماه گذشته وقتی عید امسال رو با سال پیش مقایسه می کنم می فهمم که معنی جا افتادن چقدر عمیق است. می دونم هر چقدر بگذره تازه می فهمم که چقدر حالا حالاها کار دارم و ممکنه هیچ وقت جا نیوفتم. در هر حال امسال شرایطم نسبت به سال پیش خیلی بهتر است و اقلا یه هفته مونده به عید برنامه ریزی کوچکی برای عید امسال کردم . امسال سبزه دارم، ماهی دارم و می خوام یه سفره خوشگل پهن کنم. چند تا از دوستای ایرانی که اینجا دارم رو دعوت کردم و می خوام اولین کوکو سبزی و سبزی پلوی عمرم رو درست کنم. مساله سفره هفت سین داشتن و پختن غذاهای عید نیست. از اینکه از چند وقت قبل تر به عید فکر کردم و با دل و دماغ برنامه ریزی کردم که سفره ام چجوری خوشگل تر بشه و چی کارا بکنم خوشحالم. حالا هم یه لیست بلند بالا دارم که امروز باید برم خرید. فردا هم یه تمیز کاری اساسی می کنم. مونده یه نامه روی یخچال برای هم خونه ای هام بگذارم که فردا عیده منه، مهمون خواهم داشت.

امسالی که گذشت سال خوبی برای من بود و برای اولین بار در زندگی ام یاد گرفتم که چطوری مستقل باشم. خیلی چیزا یاد گرفتم که بهترینش قدرت تصمیم گیری در مورد مسائل کوچک و بزرگ زندگی ام بود. چیزی که در ایران به واسطه زندگی با پدر و مادر نداشتم و اوایل در اینجا خیلی به سختی می تونستم انتخاب کنم و تصمیم بگیرم.

+

پاراگراف بالا را قبل از عید نوشتم و می خواستم کاملش کنم و بعد در وبلاگم بگذارم. منتها روز دوم عید همچین تیر تو پرم خورد که حسابی از دل و دماغ و زندگی افتادم حالا چه برسد که بخوام پست جدید تو وبلاگم بگذارم. به واسطه فیس بوک فهمیدم که محبوب ترین دایی ام رو یه سال است که از دست دادم و پدر مادر عزیز و تمام فامیل دست به دست هم دادن و به من نگفتن. یادمه وقتی که اون چند خط رو خوندم انگار دنیا را رو سرم خراب کردن. تا صبح از این دنده به اون دنده شدم و به خودم می خواستم بقبولونم که اشتباه کردم. مسج رد و بدل شده رو برای دوستم فرستادم و بهش گفتم تو برداشتت از اینا چیه؟ وقتی گفت :
I am not sure but it seems like somebody (Farhud) has passed away
. یادمه پریدم بهش و گفتم امکان نداره
که دایی فرهود من مرده باشه. بعد تکه های پازل کنار هم نشستن و من از دست خودم عصبانی بودم که چقدر راحت تو تمام این مدت خر شدم و نفهمیدم. حتی یه قطره هم اشک نریختم .عین بولدوزر کار کردم و ارتباطم رو با همه بخصوص خانواده ام قطع کردم تا روزی که اینجا برای اولین بار پیش مشاور رفتم و ترکیدم. خودمم باورم نمی شد که چقدر زیاد تو این مدت فشار روم بوده. به واسطه این اتفاق پارانویای بنده به اوج خود رسیده و تقریبا می شه گفت که شب ها از شدت فکر و استرس خوابم نمی بره. حالا بگذریم... یه مدتی است که درست کار نکردم و تا آخر این ماه باید تاوانش رو پس بدم. تصمیم گرفتم که از این به بعد بازم بنویسم. امیدوارم نوشتن اینجا یه کم آرومم کنه

 

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]