من زانوی غم بغل کردم که عروسی یکی از محبوب ترین پسرخاله هام که با هم بزرگ شدیم نتونستم برم و خجالت می کشم از اینکه وقتی پای تلفن بهش تبریک می گفتم زدم زیر گریه و اون به فکر اینه که سوغاتی برای خانواده اش چی بخرد! خب انصاف نیست عزیز من. من دارم به این فکر می کنم که حالا این که عروسی است اگه بلایی سر یکی از نزدیکام بیاد من اینجا تنهایی چه خاکی به سرم کنم. اصلا از دوری و از دست دادن آدمایی که دوستشون دارم، از دیدنشون محروم هستم و هیچ امیدی ندارم که حداقل تا 6 سال دیگه ببینمشون مثل سگ می ترسم. از اینکه یکی اونجا مریض باشد و به من خبر ندن که ناراحت نشم می ترسم. شبا کابوس مرگ نزدیکانم رو می بینم. به من چه که پدرت چه سفارشی داده یا خواهرت از چه برند عطر خوشش میاد. چه می دونم. برو انشاءالله خیلی هم بهت خوش بگذره اما انتظار نداشته باش این روزا حالم خیلی خوب باشد و توان اینو داشته باشم که پا به پای سوغاتی خریدن و برنامه ریزی های سفرت باهات همراه شم.
از اینکه نمی تونم جلوی حسادت ام رو بگیرم ناراحتم. بین این همه مملکت من چرا باید ایران به دنیا بیام و جبر جغرافیایی دهن منو سرویس کند. (سلام آقای نامجو)
چی کار کنم دست خودم نیست. دلتنگم. بهمین سادگی. دلتنگم!
+
از اونم بالاتر با همه دلتنگی و در بدترین شرایط در اینجا حتی کسری از ثانیه فکر برگشت و زندگی در ایران به سرم نمی زند. می دونم در ایران هم غریب خواهم بود و هزار و یه فشار دیگه هست که دهنمو صاف می کند. یه جور احساس بدی دارم. احساس می کنم متعلق به هیچ جایی نیستم. دقیقا احساس متضاد جهان وطنی. بیشتر از این حال ندارم توضیح بدم. باشه برای بعد.

[۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه]  


تو گوگل تایپ کردم : Tehran time . هی ریفرش می کنم تا ساعت نه شب را نشون بده و زنگ بزنم عروسی پسرخاله ام رو تبریک بگم. خیلی دوست داشتم پیششون بودم...

[۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه]  


آپارتمان قبلی ام 150 دلار از پول پیشی رو که بهش داده بودم بالا کشید. آپارتمان رو تمیز (literally clean) و بدون هیچ ایرادی تحویل داده بودم. حالا نامه اومده در خونم که موکت پاره بوده و در اتاق خواب شکسته! خیلی زورم میاد. دستم هم به هیچ جایی بند نیست که بخوام شکایت کنم. چون برای چک کردن خونه بعد از تحویل دست به سرم کردند و نگذاشتند که منم اونجا حضور داشته باشم.حالا تنها کاری که می تونم بکنم اینه که به manager شون بگم انشاءالله این پول خرج دوا و درمونت شه که انگلیسی اش رو هم نمی دونم. :))
دست خودم نیست خیلی سعی می کنم حرص نخورم و بگم بابا 150 دلار که این حرفارو نداره و پول یه بار خرید خونه است. پوووف... ولی وقتی یکی الکی حق ام رو می خوره کفرم در میاد.
+
اینا انگار تو فرهنگشون نفرین کردن ندارند. مامانم همیشه از نفرین بدش میاد و می گه کار آدمای ضعیف است.
+
وضعیت بدیه ها. هم پولمو خوردن هم احساس چیپ بودن می کنم بگم ناراحتم.

[۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه]  


رفتم تو کتاب‌خونه. «جان‌شیفته» رو برداشتم. برگشتم تو تخت. زدم زیر گریه.

«جان‌شیفته» رو برای بار هزارم ورق می‌زنم. جمله‌هایی که زیرشون خط کشیده‌م رو می‌خونم. از کِی اسکارلت درون‌ام شروع کرد تبدیل شدن به آنت؟ کتاب رو ورق می‌زنم. آنت دووم آورد. لااقل تا این‌جای کتاب دووم آورده. منم می‌تونم پس. از پس‌ش برمیام. برمیام؟
(+)

[۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه]  


من از تیکه پراندن بدم میاد، خیلی زیاد. به نظرم از بدترین ضعف های اخلاقی آدم هاست که پشتش حسادت، کینه، کمبود، عقده و ضعف استدلال بدجور تو ذوق می زند. حالا اینکه برداری عادت زشت و چندش آور تیکه پرانی را بذاری به حساب شیرین زبانی و دورهمی و خصیصه مردمان شهری که اهلش هستی و چپ و راست تیکه های شدید که هیچ خنده دار نیست حواله دیگران کنی، برای من فقط نشانه فرازهای ترسناک و غم انگیز ضعف های فراوان شخصیتی و عدم بلوغ است و فراوان تاسف و افسوس...

From Farnaz in Google Reader

[۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه]  


آورده اند اگر هنگام مصرف آب شنگولی مشکل معده درد دارید طبق طب سنتی قبل از شروع مراسم شنگولیت یه کم کره بخورید. منم بعد از شنیدن این پند گهربار رفتم سراغ ودکایی که مدت هاست دارد خاک می خورد و فقط جهت درست کردن مارتینی و از این قبیل قرطی بازیا مصرف شده. خلاصه سرتون رو درد نیارم که بعد از مدتی معده دردم شروع شد. تو دلم داشتم به کسی که اینو بهم یاد داده فحش می دادم که یادم افتاد کره نخوردم! خلاصه این حال و روز منه. فعلا دوباره نمی تونم امتحان کنم ببینم کره جواب می ده یا نه. خودتون می دونید اگه دلتون می خواد می تونین امتحان کنید.

[۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه]  


بالکن خونه جدید داره به قیمت دوباره سیگاری شدن من تموم می شه. باید یه فکری به حال خودم بکنم.

[۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه]  


همچین یکی دو ساعتی که از روی ناهارم می گذره یه جوری بی حال وبی رمق می شم و وقتشه که یه کافی بزنم به رگ. ماشین کافی میکر تو راهرو است. کافی و آب رو ریختم . دگمه on اش رو زدم و اومدم آفیس. بعد ده دقیقه رفتم دیدم کافی ام نیست. دفعه اولی نیست که این بلا سرم میاد. نگو دوباره یکی پریزشو بیرون کشیده بوده و منم نفهمیدم. اگه بدونم کار کیه می دونم باهاش چی کار کنم. لعنتی! حالا دوباره باید ده دقیقه دیگه صبر کنم تا آماده شه و تا اون سر راهرو بکوبم برم.
دیروز یه ایمیل از پست داک عزیز داشتم که زودتر دارد بر می گردد. خلاصه امروز افیشنسی ام غوغا می کند. اگه بگه این مدت که من نبودم پس چه غلطی کردی؟ چوابی ندارم که تقدیمش کنم. خدا بخیر کنه!

[۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه]  


اسباب کشی کردیم.
شیشه ماشین من شکست.
لاستیک ماشینش ترکید. بعد من جو گیر شدم چهار تا لاستیک ماشین خودمو عوض کردم!
این هفته مون درگیر تعویض اینا و سر و کله زدن با شرکت بیمه گذشت. البته کار به سر و کله زدن نرسید، مثل بچه آدم اومدن و عوض کردن. به هر حال کلی وقت ازمون گرفت.
حالا فقط مونده خرید جا کفشی وبه همچین میز و صندلی کوچولو و راحت برای بالکن.
این هفته نتونستم خوب کار کنم و اعصابم خرد است.

[۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه]  

Istanbul Tales

اینم برای آیدا که بعدا بهم نگه چرا فیلم ترکی خوب معرفی نمی کنم. اسم فیم "Anlat Istanbul" است که ترجمه اش می شه : "Tell me Istanbul"
تو IMDB البته نوشته اند :"Istanbul Tales"
اینم به لینک در مورد فیلم : Istanbul Tales

[۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه]  

CopyRight © 2006 mycosyroom.blogspot



اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
ژانویهٔ 2013
فوریهٔ 2013
مارس 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
ژانویهٔ 2014
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
ژوئیهٔ 2014
نوامبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
ژوئن 2015
اکتبر 2015
ژانویهٔ 2016


[powered by blogger]